Anemone

Anemone18

هوسوک : یون پاشو پاشو ببینم

لحاف رو از روی یونگی کشید و تکونش داد : بلند شو یون

یونگی نیم خیز شد ، مغزش در حال پردازش اطلاعات بود که بوسه ای روی لب هاش به نازکی گلبرگ نشست . همین کافی بود تا برق به تمام وجودش متصل بشه و خواب از سرش بپره .

با لبخند گفت : ساعت چنده؟

هوسوک روبه روی یونگی ایستاد و گفت : ساعت 6پاشو برو یه
دوش بگیر ، بورا میره و میاد میگه بابا کثیفه بلند شه حمام کنه

یونگی بلند شد و پدر سوخته ای زیر لب گفت که هوسوک با شنیدنش
خندید و گفت : به خودمون فوش نده .

بورا از حمام با تیشرتی خیس بیرون اومد و به سمت هوسوک دوید
لبهاشو از هم جدا کرد و دندوناشو نشون داد و همونطور پرسید :
آهّا دیندوناه تییز شده؟ ( آپا دندونام تمیز شده؟)

یونگی به کاراش خندید و به سمت حمام خودشو کشید . هوسوک برای
راضی کردن دل بورا به دندوناش نگاهی انداخت و گفت : اوه اونا شبیه
مروارید شدن .

بورا پرسید : مروارید چیه؟!

هوسوک لباس های خیس بورا رو از تنش جدا کرد و با حوله بدنشو خشک کرد و جواب داد : سنگای گرد سفید که خیلی زیبا و گرونن .

بورا دوبارع پرسید : مثل دندونای من؟

پدرش مرطوب کننده خوشبویی رو روی گردن بورا مالید و جواب داد :
مثل دندونای تو

بورا با هیجان پرسید: یعنی میشه با دندونام هر چی بخام بخرم؟

همانطور که هوسوک پیراهنی حلقه ای با زمینه ای سفید کلوش،
با طرح لیموهای زرد و برگ هایی سبز که رنگ زرد رو به خوبی به
نمایش میگذاشت رو تنش میکرد ،

جواب داد : اوه نه بورا ... تو دندوناتو نیاز داری ، هر چی که دلت میخاد داشته باشی رو کافیه به ما بگی.

بورا دوباره گفت : من مروارید میخام .

هوسوک خندید و کمربند لباس بورا رو بست و جواب داد : باشه دخترم

باشه . حالا یکم آروم بگیر موهاتو درست کنم .

بورا ساعت شنی که دستش بود رو تکون داد و به اون خیره شده بود

که این کارش باعث میشد هوسوک سریعتر آمادش کنه . موهای مشکی
و لخت بورا رو شونه کرد و ربانی همطرح و همرنگ لباسش رو مانند
تل روی موهاش بست ، جوراب های سفید توری رو پاش کرد و گردنبند
طرح ستاره را در گردنش انداخت .

گردنبندی که نشان میداد< ستاره >فرزند <خورشید و ماه >است

هوسوک رو به بورا گفت : گردنبندتو گم نکن باشه عزیزم؟

بورا سرشو به علامت تایید حرفش تکون داد و گفت : ممنون آپا ، من میرم پیش بقیه ، فضولی هم نمیکنم .