جونگکوک : خب من برمیدارم .
جیمین چشماش رو بست و سریع سریع گفت : من باشم ،
من باشم ، من باشمنامجون با حرص گفت : من با هوسوک کار دارم
لنتیا ، امشب نریم بیرونجین روی سر نامجون بوسه ای کاشت و بی توجه به
حرفش گفت : من نمیتونم مون رو تنها بزارم اینجا ، یهو میبینید سقف خونه ریخته ... پس میریم رستورانبورا سریع خودش را در بغل جیمین انداخت و گفت : من با عمو جیمینی میرم پارک.
یونگی فحشی زیر لب داد و گفت : جونگکوک جون بکن دیگه
جونگکوک دست هاش رو نزدیک کاسه قرعه کرد و گفت : بزارید حس بگیرم ... خب
برگه های کاسه رو هم زد و بعد برگه ای برداشت ، بعد از باز کردنش گفت : خب پیرمرد جمع ... اسم تو دراومد ... میریم رستوران .
همه با از اینکه اسم آن ها در قرعه درنیامده بود ابراز ناراحتی کردند . اما جین متفاوت بود .
چشم هاش رو بست و روی زمین زانو زد ، دست هایش را مشت کرد و بالای سرش تکان داد و
گفت : آه .. خدای من ... حتی وقتی نامجون ازم خاستگاری کرد اینقدر احساس خوشحالی نکردم ... من به موفقیت بزرگی رسیدم .هوسوک خندید و یونگی پس گردنی حوالی جین کرد و گفت : فاک یو . قول میدم بار بعد من برنده باشم .
نامجون رو به هوسوک گفت : سوک بمونیم؟
تهیونگ که روی شونه ی هوسوک لم داده بود ، بلند شد و گفت : نه هیونگ ها بزار بریم ... خواهش میکنم .
هوسوک سرش را تکان داد و گفت : اوهوم بریم ... آخر شب میتونیم کارهارو مرتب کنیم .
همه برای آماده شدن به سمت اتاق هایشان حرکت کردند بورا نیز دست هوسوک را کشید و به سمت کیف لباس هایش برد.
هوسوک روی زمین نشست و کیف را باز کرد و غر زد : فندق بهت گفتم کیفتو خالی کن ، باید اینارو میچیدیم تو کمد .
بورا دست های پدرش رو کنار زد ،کیف رو به سختی بلند کرد ، اون رو چپ کرد و تمام لباس ها روی زمین ریخته شدند ، با خنده گفت : آپا کارمونو راحت کردم ... خب حالا اون شلوار توت فرنگی کو؟
هوسوک با حالت زاری ناله کرد : بوراااااا ... نمیدونم خودت بین این کوه لباسی که ساختی پیداش کن ... آآآآآ ... وایسا ایناها پیداش کردم .
بورا با کمک پدرش تاپ گیپور دانتل سفید و شلوارک کتان صورتی تنش کرد ، موهاش رو به حالت گوجه ای جمع کرد ، کتونی های سفیدش رو برداشت
و با سپرده شدنش بدست جونگکوک ، هوسوک به اتاق مشترک خودش و یونگی رفت .
به در تکیه داد و مدت طولانی به یونگی زل زد ، دوباره سر تا پا مشکی پوشیده بود ، اون دوست داشت که یونگی لباس های رنگارنگ بپوشه و طعم قشنگ رنگ های پاستیلی رو حس کنه ، اما یونگی مخالف این بود و بیشتر از رنگ های تیره استفاده میکرد.
YOU ARE READING
Anemone
Fanfictionولی زندگیشون یه نوع مخلوط ترش و شیرینی ^^ کامل شده در حال ویرایش ____________________ کاپل اصلی : sope کاپل فرعی : namjin ژانر : رومنس _ فانتزی _ مافیایی _ هپی اند