هوسوک : از فردا شروع میکنیم مون
نامجون : آه امیدوارم زودتر تموم شه
هوسوک کلیدهارو روی میز انداخت و به سمت اتاق حرکت کرد : همینطوره ، منتظرتونم ...
تماس رو قطع کرد و با وارد شدنش به اتاق با یونگی که با لباس های صبح خودشو روی تخت پرت کرده ، امروز هر دو روز سخت و پرکاری رو گذرونده بودن ،
هوسوک سر و کله با پرونده ها و تقسیم تیم ها و آموزش های لازم ، اما برای یونگی مطمعن بود امروز به اندازه ی کافی به خاطر کارهای عقب افتاده شرکت عصبی شده و چند وسیله ای هم به درک سافلین فرستاده .
همونطور که لباس های خونگیشو میپوشید گفت : خسته نباشی گارفیلد . به نظر خیلی خسته میای
یونگی ساعدشو از روی چشماش برداشت ، نیم خیز شد و دست هوسوک رو به سمتش کشید
هوسوک کنارش نشست و چینی به بینی اش داد : یون تو مستی؟ بوی الکل میدییونگی چشم های قرمز و پف کردشو به چشم های هوسوک داد و سعی کرد آرامشی که از اون چشم ها ساطع میشه به خودش تزریق کنه
هوسوک دست چپشو دور کمر یونگی حلقه کرد و دست دیگش رو به صورتش رسوند و شروع کرد نوازش کردنش ، شاید کمی از آشوب درون یونگی کم میکرد و برای بار هزارم قسم خورد که راز مخفی یونگی شروع به مکیدن شیره وجود هر دو شده .
هوسوک در حال از دست دادن اعتمادش به یونگی بود و یونگی در حال از دست دادن کل وجودش شده بود
یونگی بلاخره لب باز کرد و کلمات رو با فاصله گفت : تو... درمان میشی... هوسوک
پسر کوچکتر که انگار از این اصرارها و بحث ها خسته شده بود چشم هاشو بست و جواب داد : نه یونگی ، نمیخام
یونگی مصممتر گفت : گفتم انجامش میدی
بعد از این حرف بلند شد و لباس های راحتی برای یونگی آماده کرد و شروع کرد به تعویض لباسش . یونگی مست بود و بحث با اون بی فایده بود ، هوسوک نمیخواست زیر تیغ عمل جراحی بره و از گفتن دلیلش هم خجالت میکشید .
بعد از باز کردن دکمه های پیراهنش و کشیدن اون از بین دست هاش دوباره با سوختگی خطی زیر سینه اش مواجه شد . هیچوقت دلیلشو نفهمید و هر بار که از یونگی میپرسید فقط میگفت « اون یه زخم قدیمی » . چقدر باید میگذشت تا داستان های پشت لبخند لثه ایش و عصبانیت های وحشیانه اش رو میشنید؟
دستشو روی زخم کشید و نرم بودن پوستشو حس کرد ، اون سوختگی به خوبی روی بدن بلوری یونگی معلوم بود و تضاد زیادی با اون داشت .
با صدای یونگی از افکارش بیرون اومد : اون زشته آره؟
هوسوک چندین بار به یونگی گفته بود که اون زخم حتی کمی از زیباییشو کم نکرده و شاید حتی زیباترش کرده باشه ، اما هر موقع یونگی مست میشد حرف های تکراری رو میزد و منتظر بود حرف های تکراری از هوسوک بشنوه .
YOU ARE READING
Anemone
Fanfictionولی زندگیشون یه نوع مخلوط ترش و شیرینی ^^ کامل شده در حال ویرایش ____________________ کاپل اصلی : sope کاپل فرعی : namjin ژانر : رومنس _ فانتزی _ مافیایی _ هپی اند