هوسوک :
من همسرشونم.دختر موبلوند که تقریبا در رنج سنی 25 و 26 سالگی بود ، با تمسخر خندید و گفت :
بله؟ همسر آقای مین؟ چه جالب.
هوسوک کلافه دستی به موهای خودش کشید و بورا رو به خودش نزدیکتر کرد . صاعدش رو روی میز منشی جا داد و گفت :
فکر کنم شما تازه اینجا شروع به کار کردین چون منش...
خواست ادامه حرفش رو بزنه که صدای یونگی متوقفش کرد :
عا سوک خوش اومدی عزیزم
هوسوک لبخندی زد ، قبل از اینکه جواب یونگی رو بده به سمت منشی برگشت و گفت :
خوب نگام کن ، چهره ام رو یادت باشه
منشی لبشوگاز گرفت ، سری تکان داد و زیر لب بله ای گفت.
یونگی دست هوسوک رو گرفت و گفت :چیزی شده سوک؟
هوسوک دستش رو فشار داد و جواب داد :
نه چیزی نشده ، و اینکه بورا میخاست بیاد این... بوراااا
به اطراف خودش نگاهی انداخت و با ترس ادامه داد :
... بورا الان اینجا بود
یونگی دستش رو جلوی دهان هوسوک قرار داد و انگشتش رو روی لب هایش به عنوان سکوت نشان داد. آروم هوسوک گیج شده رو به سمت دفتر خودش راهنمایی کرد و از فاصله باز شده در به بورا و مرد نسبتا شکم گنده ای چشم دوختند
مرد با خنده سمت بورا گفت :تو واقعا یه وروجکی بورا ، فکر کنم از بس جونگکوکی و جیمین و اون پسره تهیونگ بالا سرت میچرخن.
بورا که انگار در دنیای دیگه ای سیر میکرد بی پروا از مرد پرسید: شکمتون ... اممم یعنی شکمتون مثل بادکنک ... میتونید مثل بادکنک بالا بمونید ؟
با گفتن این جمله هوسوک و یونگی نگاهی بهم انداختند و با صدای بلند شروع کردند به خندیدن. اون مرد به اصطلاح شکم گنده و بورا نیزحواسشان سمت گارفیلد و سنجاب پرواز کرد. هر دو بعد از خندیدن باهم وارد شدند و هوسوک تعظیمی کرد
یونگی دستش را روی کمر هوسوک گذاشت و رو به مرد گفت :
آقای کیم... ایشون جانگ هوسوک همسرم هستندروبه هوسوک برگشت و ادامه داد :
آقای کیم مدیریت بازرگانی شرکت رو به عهده دارن.هوسوک دوباره به نشانه احترام تعظیمی کرد و گفت :
خوشبختم آقای کیم .آقای کیم با لبخند بلند شد و به هوسوک نزدیک شد ، شانه های پسر کوچکتر رو گرفت و با اشتیاق گفت :
اه پسر ... پس جانگ هوسوک تویی . خیلی دوست داشتم زودتر ببینمت ، دقیقا همینطور که یونگی تعریف کرده بود ، تو خوشتیپیبعد چشمکی زد که هر سه باهم خندیدن
آقای کیم دوباره روی صندلی نشست و هوسوک و یونگی نیز کنار او روی صندلی های دیگر نشستند ، آقای کیم سمت هوسوک برگشت و گفت : آقای جانگ ... چرا زیاد اینجا نمیاید؟ بیشتر کارکنان شرکت شمارو نمیشناسن ، یعنی منظورم اینه که شرکت همسرتونه و باید بهتون بگم که اون هیچ کاری نمیکنه جز دستور دادن
YOU ARE READING
Anemone
Fanfictionولی زندگیشون یه نوع مخلوط ترش و شیرینی ^^ کامل شده در حال ویرایش ____________________ کاپل اصلی : sope کاپل فرعی : namjin ژانر : رومنس _ فانتزی _ مافیایی _ هپی اند