Anemone5

426 90 54
                                    

هوسوک :
من همسرشونم.

دختر موبلوند که تقریبا در رنج سنی 25 و 26 سالگی بود ، با تمسخر خندید و گفت :

بله؟ همسر آقای مین؟ چه جالب.

هوسوک کلافه دستی به موهای خودش کشید و بورا رو به خودش نزدیکتر کرد . صاعدش رو روی میز منشی جا داد و گفت :

فکر کنم شما تازه اینجا شروع به کار کردین چون منش...

خواست ادامه حرفش رو بزنه که صدای یونگی متوقفش کرد :

عا سوک خوش اومدی عزیزم

هوسوک لبخندی زد ، قبل از اینکه جواب یونگی رو بده به سمت منشی برگشت و گفت :

خوب نگام کن ، چهره ام رو یادت باشه

منشی لبشو‌‌گاز گرفت ، سری تکان داد و زیر لب بله ای گفت.
یونگی دست هوسوک رو گرفت و گفت :

چیزی شده سوک؟

هوسوک دستش رو فشار داد و جواب داد :

نه چیزی نشده ، و اینکه بورا میخاست بیاد این... بوراااا

به اطراف خودش نگاهی انداخت و با ترس ادامه داد :

... بورا الان اینجا بود

یونگی دستش رو جلوی دهان هوسوک قرار داد و انگشتش رو روی لب هایش به عنوان سکوت نشان داد. آروم هوسوک گیج شده رو به سمت دفتر خودش راهنمایی کرد و از فاصله باز شده در به بورا و مرد نسبتا شکم گنده ای چشم دوختند

مرد با خنده سمت بورا گفت :تو واقعا یه وروجکی بورا ، فکر کنم از بس جونگکوکی و جیمین و اون پسره تهیونگ بالا سرت میچرخن.

بورا که انگار در دنیای دیگه ای سیر میکرد بی پروا از مرد پرسید: شکمتون ... اممم یعنی شکمتون مثل بادکنک ... میتونید مثل بادکنک بالا بمونید ؟

با گفتن این جمله هوسوک و یونگی نگاهی بهم انداختند و با صدای بلند شروع کردند به خندیدن. اون مرد به اصطلاح شکم گنده و بورا نیزحواسشان سمت گارفیلد و سنجاب پرواز کرد. هر دو بعد از خندیدن باهم وارد شدند و هوسوک تعظیمی کرد

یونگی دستش را روی کمر هوسوک گذاشت و رو به مرد گفت :
آقای کیم... ایشون جانگ هوسوک همسرم هستند

روبه هوسوک برگشت و ادامه داد :
آقای کیم مدیریت بازرگانی شرکت رو به عهده دارن.

هوسوک دوباره به نشانه احترام تعظیمی کرد و گفت :
خوشبختم آقای کیم .

آقای کیم با لبخند بلند شد و به هوسوک نزدیک شد ، شانه های پسر کوچکتر رو گرفت و با اشتیاق گفت :
اه پسر ... پس جانگ هوسوک تویی ‌. خیلی دوست داشتم زودتر ببینمت ، دقیقا همینطور که یونگی تعریف کرده بود ، تو خوشتیپی

بعد چشمکی زد که هر سه باهم خندیدن
آقای کیم دوباره روی صندلی نشست و هوسوک و یونگی نیز کنار او روی صندلی های دیگر نشستند ، آقای کیم سمت هوسوک برگشت و گفت :  آقای جانگ ... چرا زیاد اینجا نمیاید؟ بیشتر کارکنان شرکت شمارو نمیشناسن ، یعنی منظورم اینه که شرکت همسرتونه و باید بهتون بگم که اون هیچ کاری نمیکنه جز دستور دادن

Anemone Where stories live. Discover now