Part 15

298 121 60
                                    


وویونگ درحالی که روی مبل لم داده بود، با جدیت و اخم ریزی مشغول خواندن و بررسی گزارشی بود. صحفه گوشی‌اش در آن تاریکی که روی میز بود، روشن شد. بعد از اینکه متن گزارش را کامل خواند، گوشی‌اش را از روی میز برداشت؛ برایش از شماره غریبه‌ای پیامی آمده بود، بی‌توجه خواست گوشی‌اش را روی میز بگذارد که به صورت رگباری چند پیام دیگر آمد.

نگاهش به"فاک یو بچ" افتاد که با اخم ریزی قفل گوشی‌اش را باز کرد و وارد جعبه پیام‌هایش شد. نگاهی به شماره انداخت؛ برایش ناآشنا بود، اما شماره رُند و جالبی بود. او جز یوسانگ و سونگهوا با شخص دیگری در ارتباط یا نزدیک نبود، شماره‌‌های آنها را هم سیو داشت، پس هرکسی بود، اشتباه به او پیام داده بود. زیرلب آرام گفت:

- فاک نثار پدر و مادرت حرومی!

مباشر کیم صدای وویونگ را واضح شنید و تک‌سرفه‌ای کرد. روزهای عذاب‌آور و شکنجه‌اش زمانی بود که باید در خدمت آن پسر بی‌ادب سر می‌کرد.

بدون ری‌اکت دیگری، بی‌حوصله صفحه گوشی‌‌اش را روی میز برگرداند تا چیز دیگری حواسش را پرت نکند. با جدیت بیشتری برگه‌ها را برای خودش مرتب کرد و نتایج را بادقت روی برگه‌ای نوشت. تغییراتی که باید صورت می‌گرفت، فرایند‌ها و نکات را طبقه بندی کرد. رو به مباشر کیم گفت:

- حواست باشه با همین نظم و ترتیبی که این‌سری دسته بندیشون کردم برای یوهان ببریشون!

چه بی‌ادب بود که کسی ده سال از خودش بزرگ‌تر بود را فامیلش را خالی صدا می‌کرد.

- حتما؛ خسته نباشید.

وویونگ گوشی‌اش را برداشت و سمت در ورودی پنت‌هوسش رفت. به هوای تازه نیاز داشت. هوا رو به سردی بود و این برای وویونگی که زمان زیادی را در کوچه پس کوچه های آن شهر سپری کرده بود، به راحتی حس می‌شد.

مشغول قدم زدن بود که گوشی‌اش زنگ خورد. باز هم همان شماره غریبه بود. کلید پاسخ را کشید منتظر شد تا فرد پشت خطش حرف بزد که صدایی نیامد. وویونگ بدون تعارف گفت:

- لالی؟! مرض داری مزاحم می‌شی؟!

سان لبش را گزید. مطمئن شد که سونگهوا شماره درستی برایش فرستاده بود؛ حال باید گندی که زده بود را جمع می‌کرد. با دست آزادش پشت گردنش کشید و گفت:

- انگار مزاحمت شدم.

وویونگ می‌خواست قطع کند که با شنیدن صدای مخاطبش، دستش متوقف شد.

- کی هستی که تصمیم بگیرم مزاحمی یا نه؟!

سان از جسور و رک بودن وویونگ خنده‌اش گرفته بود. جواب همه غریبه‌ها را همین‌گونه می‌داد؟!

- چه سانم!

وویونگ با شنیدن اسم سه حرفی(산، سان)، سر جایش ایستاد.

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Where stories live. Discover now