Part 44

484 113 692
                                    

با بهت صدایش کرد:

- یونگا؟!

وویونگ که خواب بود، دستش را بالا برد و روی پهلوی سان گذاشت و چیزی نگفت. با آرام شدن نفس‌های وویونگش که نشان می‌داد کابوسش تمام شده، دست وویونگ را از پهلویش جدا کرد و کمی از او فاصله گرفت.

نگاهی به صورت آرام شده وویونگ انداخت. نمی‌دانست دلیلش چه بود که در دلش غوغایی به پا شد؛ چرا باید زمانی‌که او را در آغوش گرفته و بعد از گفتن اسم برادرش ، آرام می‌شد؟!

اصلا درست شنیده بود؟! مطمئن بود اسمی را که شنیده، اسم هیونگش بود!

کاش از خواب بیدار می‌شد و چیزی می‌گفت... تا دل مردی را که اسمی به جز اسم خودش شنیده بود را، آرام کند.

از کنار وویونگ بلند شد. دستانش را از زیر شانه‌ها و پاهای وویونگ رد کرد، او را از روی کاناپه بلند و به سمت تخت رفت. وویونگ را آرام روی تخت گذاشت و پتو را روی تن عرق کرده‌اش کشید.

گوشی‌اش را برداشت و نگاهی به ساعت کرد. هنوز تا زمانی که باید به سرکار می‌رفت خیلی مانده بود. دیگر خواب از حوالی چشمانش فراری شده بودند، اما زمانی‌که نگاهش به وویونگِ جمع شده بر روی تخت افتاد، بی‌اراده به سمتش رفت و کنارش دراز کشید.

روبه‌روی صورت روباه کوچولویش، صورتش را قرار داد. دستش را بلند و موهای نم‌زده الهه‌اش را از روی صورتش با نوازش کنار زد و با سرانگشتانش مشغول نوازش کردن موهایش شد.

- چرا اینقدر کابوس می‌بینی؟! چرا جونگین رو صدا کردی؟!

با صورت غرق در خواب وویونگش مشغولِ صحبت شد تا دلش کمی تسلی یابد.

- با کابوسات چی‌کار کنم؟!

بوسه نرم و سبکی روی لب‌هایش نشاند. دستش را از روی پهلویش رد کرد و خودش را نزدیک‌تر کرد. وویونگش را محکم در آغوش گرفت.

با زنگ خوردن گوشی‌اش سریع از خواب پرید و آلارمش را خاموش کرد. نگاهی به وویونگ که صورتش را در قفسه سینه برهنه‌اش پنهان کرده و دستش را روی پهلویش گذاشته بود، انداخت.

دلش از دیدن آن صحنه که وویونگش هم‌چون روباه کوچولو به او پناه برده بود، لبریز از احساس شد؛ تنها همان مدل خوابیدن وویونگش که به او پناه برده بود، باعث شد اتفاقی که سپیده دم اتفاق افتاده بود را به فراموشی بسپارد.

لبخندی از سر عشق و دوست داشتن روی لب‌هایش نقش بست. سرش را خم کرد و در گوشش آرام زمزمه کرد:

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Where stories live. Discover now