بیاراده روی تختش نشست و گفت:- تو خونه من چطوری اومدی؟!
یوسانگ که منتظر چنین سوالی بود با مکث پاسخ داد:
- بهتر نیست اول از حالت بگی؟!
وویونگ منتظر به یوسانگ خیره شد که چندی بعد پسر با حرص چشمانش را در حدقه چرخاند:
- خب عصر قرار بود بیایی تعمیرگاه اما نیومدی... .
ادامهاش را چه میگفت؟! و دلیل نگرانیاش را وصله به چه میچسباند؟! موهای جلوی صورتش را عقب زد و آرام گفت:
- نگرانت شدم اومدم ببینم کجایی که مجبور شدم از دیوار خونت بیام بالا... میدونی وضعیت و شرایط عجیبی بود.
وویونگ که انگار جواب نیمی از سوالهایش را گرفته بود و قانع شده بود چیز دیگری نپرسید.
- بهتری؟!
بیتوجه به سوال و نگرانی یوسانگ، جدی همراه با اخمی که روی صورتش نقش بسته بود گفت:
- بهتره درمورد این اتفاق و چیزایی که امشب دیدی با هیچکس صحبت نکنی!
یوسانگ که منظور وویونگ را فهمیده بود سرش را به نشانه تایید تکان داد.
- نگران نباش کسی از اطرافیانت رو نمیشناسم که بهشون چیزی بگم!
وویونگ نگاهش را به اطرافش داد قبل از آنکه بیهوش شود صحنه بهم ریخته و وسایل شکستهای را به خاطر داشت، اما آن زمان اتاقش مرتب و خلوتتر از پیش شده بود؛ خواست حرفی بزند که یوسانگ از اتاق بیرون رفت.
چندی بعد یوسانگ به همراه سینی کوچکی که به دست داشت وارد اتاق شد. سینی را کنار تخت وویونگ گذاشت و گفت:
- بهتره چیزی بخوری! دستپخت منم چنان تعریفی نداره اما از هیچی بهتره!
پسری که ناجیاش بود، بیاجازه وارد خانهاش شده بود، اتاقش را مرتب کرده بود و برایش غذا درست کرده بود؟! مستحق سرزنش شدن بود؟! یا میتوانست او را محکوم میکرد؟! با صدای گرفتهاش زمزمه کرد:
- نیاز نبود اینکارا رو انجام بدی!
یوسانگ تبسمی کوچک بر لبانش نقش بست آن پسرِ تخس از کارش رضایت داشت؟!
- بهتره سعی کنی زودتر حالت خوب شه چون من تنها نمیتونم از پس اون ماشینای تو تعمیرگاه بر بیام!
ESTÁS LEYENDO
تایجیتو (یینیانگ) | Taijito
Fanficفردی مسکوت که با دنیای تیرهاش آرام است و دنبالکننده زندگی روزمره سادهایست که تنها آن را بگذراند. حال اگر فردی بخواهد به دنیای تاریک و سیاه این شخص روشنایی ببخشد چه میشود؟! اثر هنری اعجاب انگیزی همچون دو الهه اربوس(الهه تاریکی) و الهه آپولون(الهه...