Part 52

485 109 533
                                    

زن درحالی که از شوک درآمده بود و متوجه واقعی بودن همه چیز شده بود درحالی سرش را پایین انداخته بود گفت:

- فکر نمی‌کردم دیگه به اینجا برگردی!

- چندماهی می‌شه که برگشتم؛ بخاطر کنسرتی که دارم مجبور شدم برگردم این‌بار نتونستم اینجا رو از تورم پاک کنم.

زن نگاهی به کای انداخت و گفت:

- وویونگ رو دیدی؟! چطوری فهمیدی من اینجام؟!

- آه... جریانش خیلی طولانیه، سرنوشت ما رو این‌بار تو موقعیت و جایگاه‌های متفاوتی مقابل هم قرار داد؛ اون نمی‌دونه من اومدم  اینجا پیشتون فکر کنم زمانی بفهمه اومدم دیدنتون یه کشیده باز بخوابونه تو صورتم.

کای لبخندی به حرفش زد و که زن گفت:

- پس فکر نمی‌کنی نباید میومدی اینجا؟!

کای سری تکان داد و گفت:

- زمانی که از سان شنیدم توی این بیمارستانین هرکاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم اینجا نیام.

زن به گوش‌هایش شک داشت از اسمی شنیده بود؛ بی‌اراده دستانش یخ شدند و با لکنت پرسید:

- چی... چی گفتی؟! س... سان؟! منظورت کدوم سانه؟!

کای که متوجه سوتی‌ که داده بود شد چند ثانیه خشکش زد و فلیکس لبش را محکم گاز گرفت و کلافه دستش را به پیشانی‌اش کوباند.

کای سعی کرد با خونسردی پاسخ آن زن را بدهد.

- چه سان... آخرین باری که همو دیدیم درمورد اینکه با پسرتون رابطه داره کام‌اوت کردن گفت... .

ضربان قلبش بالا گرفت و گفت:

- تو اون پسر رو از کجا می‌شناسی؟!

هرچند می‌دانست روابطشان برای آن زن چندان خوشایند نبود آرام گفت:

- سان... اون پسرخالمه! ما مثل دوتا برادر باهم بزرگ شدیم.

اشکی که مدت‌ها منتظر بود از چشمان آن زن روی صورتش راه پیدا کرد؛ پس آن همه شباهت الکی نبود... درحالی که بغض گلویش را گرفته بود گفت:

- این غیر ممکنه... نه... تو... نه نمی‌تونی... .

نتوانست حرفش را ادامه دهد و بغضش بزرگ‌تر شد و نالید:

- خدای من نه... .

کای با دیدن چشمان اشکی آن زن از روی صندلی‌اش بلند شد و دستمال جیبی‌‌اش را از کتش در آورد و اشک‌های آن زن را پاک کرد و گفت:

- خواهش می‌کنم... نمی‌خواستم ناراحتتون کنم.

زن مچ دست کای را گرفت و با عصبانیت گفت:

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Where stories live. Discover now