نگاهها سمت پسر سیاه پوشی رفت که با نیم کت چرم و پوتینهای مشکیاش زیادی جذاب به نظر میرسید. سان با نگاه دقیقی متوجه شد که مدل نیمکت چرمش هیچ شبیه نیمکتی نبود که او را در باشگاه دیده بود. گوشواره آویزی که صلیبی از آن آویز بود، چشم سان را گرفت. الحق تیپ و استایل وویونگ خارج از دانشگاه در یک سطح دیگر بود.
اگر تولد یه فرد عادی بود، حداقل باید صدای آهنگ و خواندن شعر " تولدت مبارک " پخش میشد، اما هیچ خبری از این سوپرایزهای کلیشهای نبود.
وویونگ درحالی که دستهایش را در جیب شلوار جینش کرده بود، نگاه اجمالی به اطراف انداخت. با دیدن میز چهارنفرهای که در گوشه پشتبام بود، به سمتشان حرکت کرد. تنها صندلی که خالی بود، کنار یوسانگ و مقابل سان بود. دستهایش را از جیب شلوارش بیرون آورد و نشست.وویونگ: هوا سرد شده.
نه به اندازه چشمان و قلب یخیات! حرفی که در ذهن سان گفته شد. انگار روح سان با پادشاه سهجونگ تناسخ پیدا کرده بود و به راحتی میتوانست در وصف پسر مقابلش شعر بگوید.
این حرف وو، یعنی جای سلام و احوالپرسیاش!سونگهوا: خسته نباشی!
یوسانگ: اذیت که نشدی تا اینجا اومدی؟!
وویونگ نگاهی به منظره اطرافش کرد؛ چراغهایی که سرتاسر شهر روشن بودند، همچون ستارههایی بودند که در کف شهر، شناور شده بودند.
وویونگ: اذیت؟! هوم، درک نمیکنم چرا یهویی امشب این همه راه رو باید بیام اینجا!
حتی یکذره هم شک نکرده بود که تولدش است؛ یا شاید هم میخواست جوری وانمود کند که تولدش نبود. تا این حد از چنین مسئلهای بیزار بود؟!
نگاهش در نگاه خیره سانی قفل شد که روبهرویش نشسته بود. حضور سان الزامی بود؟! وویونگ دوست داشت به سان تیکه میانداخت که چرا او اینجا حضور داشت و با آنها وقت میگذراند، باید با دوستدخترش سر قرار میرفت و با او وقت میگذراند، نه با چند پسر تنها!
اصلا لعنت به سونگهوا با انتخابِ دوستهایش! حتی بودن خودش هم در کنار سونگهوا، باعث تعجبش بود! همیشه برایش جای سوال بود که چرا پسر لوس و نازکنارنجی یوهان و ناهی، باید هوادار پسری شود که آبشان در یک جوی نمیرفت!
با دیدن سان در کنار سونگهوا، پی برد که شخصیتش زیادی افتضاح بود! اصلا سونگهوا را چه به سان؟!سونگهوا: وو خیلی سختش گرفتی! خیلی وقت بود اینجور دورهمی نرفته بودم! دوست داشتم با رفیقام یه شب دور هم باشیم.
رفقایش؟! سان، یوسانگ و خودش؟! از کی تا حالا یوسانگ هم جزو رفیقهای سونگهوا به حساب میآمد؟!
KAMU SEDANG MEMBACA
تایجیتو (یینیانگ) | Taijito
Fiksi Penggemarفردی مسکوت که با دنیای تیرهاش آرام است و دنبالکننده زندگی روزمره سادهایست که تنها آن را بگذراند. حال اگر فردی بخواهد به دنیای تاریک و سیاه این شخص روشنایی ببخشد چه میشود؟! اثر هنری اعجاب انگیزی همچون دو الهه اربوس(الهه تاریکی) و الهه آپولون(الهه...