Part 3

317 115 112
                                    

نیم‌ساعتی بود که در کمیته انظباطی نشسته بودند و برای بار هزارم سان صدایش را بالا برد که وویونگ دعوا را شروع کرده بود. مردی که مسئول بود بی‌حوصله عینکش را جابه‌جا کرد و بدون اینکه قانع شده باشد گفت:

- تنها لطفی می‌تونم در حق دوتاتون کنم اینه که اخراجتون نکنم!

هرچه بود هر دوی آن‌ها از افراد عادی دانشگاه‌شان نبودند و اخراج آن‌ها مسئولیت سختی را به دنبال داشت.

رو به وویونگ ادامه داد:

- البته این بار اول شما نیست آقای جونگ وویونگ!

وویونگ هیچ واکنشی نشان نداد و سان نیشخندی زد. پس آن پسر ذاتاً حار و وحشی بود؟!

- و شما آقای چه سان اولین روز ورودتون به دانشگاه هم برخورد خوبی رو نداشتید!

سان خواست اعتراض کند و باز حرف‌های تکراری‌اش را بزند که مرد کلافه دستش را بالا برد و با آرامش گفت:

- بذارید حرفمو بزنم، بعد از تعهد دادن اینکه تکرار نمی‌کنید و چوب خطای جناب جونگ هم پر شده تا یک‌هفته اومدن به دانشگاه محرومید.

آن لحظه وویونگ به این فکر می‌کرد که می‌تواند شیفت صبح را هم در تعمیرگاه بگذراند، روی چند طرح جدید کار می‌کرد و به کارهای شرکت رسیدگی می‌کرد که باز آخر هفته با حجم سنگینی مواجهه نشود.

اما سان کاملا در تضاد وویونگ فکر می‌کرد که نه تنها از تمام برنامه‌هایش عقب می‌افتاد بلکه ممکن بود تمام خبرها به گوش پدرش می‌رسید و تنها فرصت اثبات خودش به باد می‌داد.

سان نالید و وویونگ بی‌توجه به سانی که عصبی و ناراحت بود بلند شد پای برگه مقابلش را بدون حرف امضا کرد. کوله‌اش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.

سان از واکنش خونسردانه وویونگ که عاصی شده بود بلند شد و خواست دنبالش برود که نگاهش به برگه روبه‌رویش افتاد ناامیدانه آن را امضا کرد و سریع دنبال وویونگ رفت. داد زد:

- وایستا باهات کار دارم!

سان چه کاری با وویونگ می‌توانست داشته باشد؟! وویونگ بیخیال به راهش ادامه می‌داد که سان نزدیکش شد و وویونگ حضور سان را پشت سرش حس کرد.
تا سان خواست دستش را روی شانه وویونگ بذارد وویونگ ایستاد کوله‌اش را از روی شانه‌اش پایین انداخت و سمت سان چرخید. با لحن تهدیدآمیزش گفت:

- اگر از جونت سیر شدی و هوس اخراج شدن از این دانشگاه به سرت زده کافیه یبار دیگه انگشتات به بدنم بخوره اونوقته که همین‌جا بگیرم بگات بدم! فهمیدی؟!

دلش عجیب می‌خواست پسرک روبه‌رویش را خفه می‌کرد اما نباید آتویی دست پدر و مادرش می‌داد.

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Onde histórias criam vida. Descubra agora