Part 34

392 117 67
                                    

اما!

سان به وویونگش ایمان داشت که او حتی چنین فکری به ذهنش نمی‌رسید، چه برسد قصد نزدیکی به آن دختر را داشته باشد و یا حتی تهدیدش را به زبان جاری کند. او حتی صدای داد وویونگی که می‌گفت به او دست نزند را شنیده بود و نمی‌توانست چیزی را که شنیده بود، نقض کند ولی لباس بهم ریخته وویونگ.....

آن چهره خونسرد وویونگی که انگار یک فیلم حوصله سر بر را نگاه می‌کرد از بَر بود! آن حربه‌های کوچک و پیش پا افتاده‌ی آن دختر زیادی احمقانه بود.

وویونگ بدون اینکه هول شود یا ترسی از کم آوردن و‌ از دست دادن حقش داشته باشد با زهرخندی گفت:

- اوه! تجاوز! اما خب این کاریه که تنها تو یک‌طرفه ازش لذت می‌بری، نه من!

حال تنها کسی که با حیرت و تعجب وویونگ را می‌نگریست آن دختر بود. آن پسر نمی‌ترسید که جلوی سان این‌گونه صحبت می‌کرد؟! یک چیز در این میان درست نبود... !

به راستی زمانش بود قدرت عشق حقیقی و اعتمادی که از آن سرچشمه می‌گرفت اثبات شود و اگر سان ذره‌ای به او شک می‌کرد و یا حرف‌های آن حیله‌گر را باور می‌کرد، بهتر بود همان‌جا همه چیز تمام شود و قیچی جدایی سرنوشت بند ارتباط آنها را می‌برید که دیگر از حدی جلوتر نروند.

ایزل که انگار مدرکی پیدا کرده بود با هول گفت:

- ببین سان... ببین داره چی می‌گه!

سان بدون اینکه نگاهش را از ایزل بردارد با خشمی که کنترلش می‌کرد غرید:

- تا بیشتر از این برای خانواده‌ام اثبات نکردم چقدر رزل و آشغالی بهتره از جلوی چشم‌هام گورت رو گم کنی!

ایزل با گریه گفت:

- اما سان اون گفت می‌خواد بهم تجاوز....

کسی که خودش هافو فوبیا داشت و حتی شنیدن اسم تجاوز عذابش می‌داد، می‌توانست چنین حرفی را بزند؟! فکر اینکه وویونگش با شنیدن این کلمه چه چیزهایی برایش تداعی می شود، هم‌چون دریای طوفانی خروشید؛ با داد سان سکوت در آنجا حکم‌فرما شد، حتی گریه‌ی ایزل هم برای لحظه‌ای قطع شد.

- خفه شو! چطور به خودت اجازه میدی همچین دروغی رو پشت سر هم ردیف کنی؟!

مشتش را به نشانه اثبات عصبانیتش، تهدیدآمیز کنار سر ایزل به دیوار کوبید سپس سرش را پیش برد و زیر گوش ایزل با تن صدای آرامی از میان دندان‌های چفت شده‌اش غرید:

- تا قبل از اینکه بگم نگهبان‌ها جلوی خانواده‌ام بندازنت بیرون خودت گورت رو گم کن!

ایزل متوجه شده بود اگر چند دقیقه‌ دیگر‌ آنجا می‌ماند، ممکن بود حتی جانش را هم از دست بدهد، نگاه اشکی‌اش را سمت وویونگ انداخت که وویونگ هم برای لحظه‌ای نگاهش با آن دختر تلاقی پیدا کرد و دلش برای او به رحم آمد. ایزل با نفرت نگاهش را از وویونگ گرفت و سریع از پله‌ها سرازیر شد و با کینه و بغضی عمیق از خانه بیرون رفت.

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Where stories live. Discover now