Part 32

389 119 99
                                    

درست بود سان از حرف‌های آنها هیچ متوجه نمی‌شد و علاقه‌ای به بحث‌شان نداشت اما تحمل شنیدن طعنه‌های آن دختر کنارش را نداشت. بی‌اراده دستش را زیر میز مشت کرد. پدر سان با اخم محوی حاکی از جدی شدنش در بحث گفت:

- چطور؟!

وویونگ مستقیم به چهره پدر سان نگاه کرد و گفت:

- من تو این شرایط نزدیک بندرگاه چندتا انبار رو گیر میاوردم و تمام اجناس و وسایلی که قراره وارد شن رو اونجا انبار می‌کردم و... .

ایزل میان حرف وویونگ پرید و گفت:

- این می‌شه احتکار!

وویونگ بی‌توجه به دختری که میان حرفش پریده بود، بدون اینکه سررشته کلام از دستش در برود با اعتماد بنفس بیشتری رساتر ادامه داد:

- یه مدت صبر می‌کردم تا قیمتا جای خودشون رو بگیرن بعدش بسته به نیاز مردم و با تعداد معقولی اما با قیمت مناسبی وارد بازار می‌کردم که با یه درصد سود خیلی کم رو اجناس که عادلانه باشه صنفا به بازار تزریقشون کنن بعد این سود به خودم برگرده تا هزینه انبار و نفتی که گرون شده رو بدم.

ایزل صدایش را بلند کرد و گفت:

- مردم الآن به یسری کالا و مایحتاج زندگی‌شون نیاز دارن!

فکر مبتدی آن دختر زیادی در نظر وویونگ احمق جلوه‌اش داد و بدون اینکه به آن دختر نگاه کند با تعجب گفت:

- نکنه فکر کردین با دبه آب دادن به بیابون راه‌حله و تند باید هرچی دارید رو رو کنین تا سودش بره تو جیب بازار سیاه و اونا هم تمام کالاهایی که عرضه می‌کنین رو احتکار کنن و دوبرابر برگردونن به خود مردم؟! یه موج تورم می‌خواهید راه بندازین؟!

وویونگ به صندلی‌اش تکیه داد و در ادامه حرفش گفت:

- این افکار ساده لوحانه‌های افرادیه که فقط جنبه‌ ظاهری کار رو در نظر می‌گیرن و دودش آخر می‌ره تو چشم مصرف کننده‌ای که به اصطلاح "مایحتاج زندگی‌شون نیاز دارن! " آخرش قیمتا به اجبار دو برابر می‌رن بالا و پول زیادی تکثیر می‌شه و تورم به‌وجود میاد تنها زندگی کردن سخت می‌شه!

پدر سان به چشمان پسر مقابلش خیره شده بود و در فکر فرو رفته بود. ایزل سرش را به طرف وویونگی چرخاند که سان میان خودش و آن پسر احمق بود و گفت:

- فکر نمی‌کنی با این افکار ساده لوحانه‌ای که خطاب می‌کنی، اگر داشتیش بیکار نمی‌چرخیدی؟!

قبل از اینکه سان حرفی بزند، وویونگ ابرویی بالا انداخت و گفت:

- خودت چی؟!

مادر سان دخالت کرد و با حساسیت آشکاری گفت:

- ایزل مشاور دست راست سوکه، اون مدیریت مالی توی آمریکا درس خونده.

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Onde histórias criam vida. Descubra agora