Part 46

442 115 467
                                    

دختری که ماشینش را در خیابان دیگری پارک کرده و پشت دیواری ایستاده بود با دیدن برادرش جلوی تعمیرگاه درحالی‌که با لبخند محوی صحبت می‌کرد، اخمی روي صورتش نشست. کمی نزدیک‌شان شد تا فردی که مقابل کای صحبت می‌کرد را ببیند.

با دیدن پسری که با خشم با برادرش صحبت می‌کرد و برادرش خونسردانه و با محبت به او نگاه می‌کرد، بی‌اراده خشکش زد. زیر لب ناتوان گفت:

- فقط در یک حالت می‌تونه اینجوري مثل دیوونه‌ها لبخند بزنه!

حتی به قیمت گیر افتادنش نزدیک‌تر شد تا پسری که تمام توجه کای شده بود را ببيند؛ با واضح‌تر شدن چهره‌ آن پسر خواست هینی بکشد که سریع جلوی دهانش را گرفت. ناباور نالید:

- این غیرممکنه!

چند دقیقه‌ای را در بهت سر کرد که ناگهان دوربین گوشی‌اش را آماده کرد و عکس گرفت.

وویونگ از اینکه جلوی آن مرد نقطه ضعف داشت و قرار بود به واسطه آن توسط کای کنترل شود تا به اهدافش برسد به قدری عصبانی بود که می‌توانست در آن واحد آدم بکشد.

از کارگاه بیرون زد و قبل از اینکه ون حرکت کند به راه افتاد. چندی طول نکشید که از کارگاه دور شد. ونی که کای در آن حضور داشت حرکت کرد و نزدیک سر کوچه کنار پای وویونگ ایستاد. در ون برایش باز شد و وویونگ سریع سوار ماشین شد.

کای را دید که مغرورانه روی صندلی چرمینه‌ای نشسته و به صندلی مقابلش اشاره می‌کند. وویونگ چشمانش را بست تا به اعصاب ناتوانش در مقابل فرد نفرت‌انگیز زندگی‌اش مسلط شود؛ در سکوت مقابل کای نشست و ون حرکت کرد.

دختر به رفتن آن ون نگاه کرد و با بهت پوزخندی زد و گفت:

- نکنه چندسال سرِ کار بودیم که عاشق یه دختر بودی؟! یعنی گی هستی؟!
گوشی داخل دستش را تکانی داد و گفت:

- باید مطمئن بشم که ربط تو به اون پسر چی می‌تونه باشه که اومدی همچین جایی دنبالش!

این‌بار وویونگ بخاطر فضای ماشین تحت فشار نبود بلکه بخاطر مرد روبه‌رویش در تنگنا قرار گرفته بود که کلافه گفت:

- حرفت رو بزن، نمی‌خوام وقتم باهات حروم شه.

کای برای درآوردن حرص وویونگ و اینکه حوصله‌اش سر نرود خونسردانه گفت:

- این‌قدر با سان وقت گذروندی که چند ساعتیم به من می‌رسه!

وویونگ با خشم به کای نگاه کرد که کای با دیدن آن نگاه قلبش زیر و رو شد. بدون برداشتن چشم‌هایش از روی وویونگ با لحن آرامی گفت:

- خودت می‌دونی که نمی‌خوام اذیتت کنم اما جوری باهام رفتار می‌کنی که مجبور می‌شم از یه طریقه دیگه باهات حرف بزنم.

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Donde viven las historias. Descúbrelo ahora