با شنیدن صدای عجیب شکستن چیزی، سر وویونگ و سان از هم فاصله گرفت. هر دو به دنبال منشا صدا بودند که وویونگ چرخید و با دیدن دایه سان که با چشمان بهتزدهاش به آنها خیره شد بود نفسش را حبس کرد.
خواست از روی پاهای سان خودش را عقب بکشد که سان حلقه دستش را دور کمر وویونگش محکم تر کرد و اجازه حرکتی نداد.
دایه بیاراده زیر لب زمزمه کرد:
- خدای من!
تحمل فضای عاشقانه بین آن دو پسر را، نداشت قدمی به عقب برداشت و بدون حرفی از اتاق بیرون رفت. وویونگ که متوجه نگاه گلهآمیز و ناراحت دایه به سمت خودش شده بود به سان که با نیشخند جای خالی دایه خیره شده بود، نگاه کرد.
دست روی شانههای پهن سان گذاشت و خودش را از روی پاهای سان بلند کرد و با حرص گفت:
- اون زن ما رو توی این وضعیت دید!
سان میدانست که دایهاش همچون مادرش افکار سنتی و سرسختی دارد، هرچه بود آن زن سالیانی در خانوادهشان خدمت کرده بود و تحت تاثیر آداب آنها قرار گرفته بود اما نخواست بیدلیل وویونگش را ناراحت کند.
سان نگاهی به وویونگی انداخت که از او فاصله گرفته بود.- خب ببینه! بالاخره باید متوجه بشه ما با همیم!
لحن صدای سان مثل همیشه پرانرژی نبود انگار او هم کمی نگران بود. سان از روی تخت بلند شد که وویونگ سریع گفت:
- کجا داری میری؟!
سان دستی روی گونه وویونگ کشید و نگاهی به چشمان نگران هستیاش کرد و گفت:
- غذامون به فنا رفت، تا روباه کوچولوم منو نخورده یه چی براش بیارم، بعدشم درمورد روزی که گذروندی باید برام صحبت کنی و درمورد ناری بهم بگی!
وویونگ مچ دست سان را گرفت و گفت:
- نمیخواد بری! اون زن الآن شوکه شده!
سان بیقید شانهای بالا انداخت و گفت:
- بار اوله اینجوری ما رو دیده واکنشش عادیه!
سان خم شد و روی دست وویونگی که محکم او را گرفته بود بوسهای نشاند که انگشتان وویونگ از دور دست سان باز شدند.
سان با لبخندی از وویونگ فاصله گرفت و گفت:
- خواب نری، الآن میام!
با احتیاط از کنار ظرفهایی که شکسته بودند رد شد و وویونگ را تنها گذاشت. وویونگی که احساس خوبی نسبت به آن قضیه نداشت کلافه دستی در موهایش کشید.
سان میدانست باید با کسی که حکم مادرش را داشت باید صحبت میکرد و درباره خودش و وویونگش همه چیز را شفاف میکرد. بخاطر واکنشی که میدانست زیاد ملایم و دوستانه نبود نمیخواست وویونگ را مداخله دهد.
VOUS LISEZ
تایجیتو (یینیانگ) | Taijito
Fanfictionفردی مسکوت که با دنیای تیرهاش آرام است و دنبالکننده زندگی روزمره سادهایست که تنها آن را بگذراند. حال اگر فردی بخواهد به دنیای تاریک و سیاه این شخص روشنایی ببخشد چه میشود؟! اثر هنری اعجاب انگیزی همچون دو الهه اربوس(الهه تاریکی) و الهه آپولون(الهه...