وویونگ جای یوهانی که چند دقیقه پیش آنجا بود، نشست. دستانش را باز کرد روی لبه پشتی کاناپه گذاشت.
- دوست داشته باش، حس توئه، این به من مربوط نیست.
یوسانگ تازه متوجه دست باندپیچی وویونگ شد با بهت گفت:
- دستت چی شده؟!
دستش! هیچ حواسش به آن نبود.
- چیزی نیست.
بحثشان عوض شده بود حال مرکز توجه یوسانگی بود که دلیل آسیب دستش را میخواست بداند.
- یعنی چی؟! مطمئنم اتفاقی افتاده داری عجیب میزنی!
- مگه چطورمه؟!
درست لحظاتی پیش یوسانگ به عنوان یک رفیق ادعا دوست داشتنش را کرده بود که وویونگ هیچ واکنشی نشان نداده بود. طبق حرفهایی که پشت سرش در دانشگاه میزدند او را از خانه به بیرون پرت میکرد؟!
یوسانگ که عاشقش نبود فقط به عنوان یک رفیق گفته بود دوستش دارد! آخر دو خواهر یا برادر یکدیگر را دوست نداشتند؟!
فرقی نداشت خیلی از پسرها هم وویونگ را به عنوان رفیق دوست داشتند و در دانشگاه از جانب وویونگ پس زده میشدند پس چرا یوسانگ را پس نمیزد؟! او را به خانهاش راهش میداد؟!
- دستت با چی آسیب دیده؟!
میدانست که یوسانگ قرار بود تا صبح دائم این سوال به روشهای متفاوتی بپرسد.
- چاقو، زیاد آسیب ندیده دکتر زیاد شلوغش کرده!
یوسانگ آب دهانش را محکم قورت داد.
- دروغ نگو!
وویونگ دستانش را از روی کاناپه برداشت و شانهای بالا انداخت.
- هرجور دوست داری فکر کن.
یوسانگ نگاهی به سمت آشپزخانه کرد و گفت:
- تو که آشپزی نمیکردی، با کدوم چاقو دستت رو بردی؟!
وویونگ پوزخندی زد.
- اینجا نیست.
یوسانگ مشکوک وویونگ را نگاه کرد.
وویونگ با خباثت ابرویی بالا انداخت که یوسانگ اخم کرد دوست نداشت چیز دیگری را میپرسید میدانست قرار بود حرفهای ناخوشایندی را میشنید بیهوا گفت:
- دیروز تو شهر یه پسر رو دیدم که نیمشنل سیاه رنگی پوشیده بود که چشماش رو از گوشه دیدم؛ خیلی شبیه تو بود!
وویونگ تعجب کرد. یوسانگ لبخند محوی زد و ادامه داد:
- زیادی فضایی و خوشگل بود.
STAI LEGGENDO
تایجیتو (یینیانگ) | Taijito
Fanfictionفردی مسکوت که با دنیای تیرهاش آرام است و دنبالکننده زندگی روزمره سادهایست که تنها آن را بگذراند. حال اگر فردی بخواهد به دنیای تاریک و سیاه این شخص روشنایی ببخشد چه میشود؟! اثر هنری اعجاب انگیزی همچون دو الهه اربوس(الهه تاریکی) و الهه آپولون(الهه...