Part 40

469 123 460
                                    

با روشن شدن صفحه گوشی که کنار دست وویونگ روی زمین افتاده بود توجه دخترک جلب شد. با دیدن عکس پسر مو بلوندی که او را بارها دیده بود سریع گوشی را برداشت و نگاهی به دکمه قرمز و سبز کرد. بارها رنگ قرمز را سر چهارراه‌ها دیده بود که مردم می‌ایستادند و با رنگ سبز اجازه داشتند که حرکت کنند.

بی‌اراده حس می‌کرد باید کلید سبز را فشار دهد. روی کلید سبز زد اما اتفاقی نیوفتاد، استرس شدیدی گرفت. گوشی را با دو دستش گرفت و مشغول دست‌کاری گوشی وویونگ شد. درست زمانی که می‌خواست قطع شود ناری موفق شد که کلید را بکشد و تماس وصل شد.

صدای مرد پشت خط را شنید و با گریه گفت:

- عمو کجایی بیا اینجا اوپا حالش خوب نیست.

یوسانگ با تعجب گفت:

- چی؟! تو کجایی؟! وویونگ کجاست؟!

با هول شدن یوسانگ و پرسش این سوال سونگهوا به طرف یوسانگ چرخید و با اخم به او نگاه کرد.

- جلوی در خونه اوپام، اون تو کوچه بیهوش افتاده.

یوسانگ سریع از روی صندلی بلند شد و به پالتویش چنگ زد و درحالی که به سمت در می‌‌رفت گفت:

- گریه نکن دارم میام اونجا.

سونگهوا دنبال یوسانگ راه افتاد و صدایش کرد:

- کجا داری میری؟! چی شده؟!

یوسانگ گوشی را از گوشش فاصله داد و گفت:

- وویونگ حالش خوب نیست دارم میرم اونجا!

سونگهوا با نگرانی پرسید:

- وویونگ؟!

***

خسته از شرکت باز میگشت و بخاطر گِلی شدن کوچه تمام لباس‌هایش کثیف شده بودند. تنها یک کوچه مانده بود به خانه‌اش برسد که صدای گریه دختر بچه‌ای توجهش را جلب کرد و اطرافش را با دقت از نظر گذراند که نزدیک دویست متر جلوتر درست جلوی خانه‌‌ای که صاحبش را می‌شناخت، مردی روی زمین افتاده بود و دختربچه‌ای بالای سرش ایستاده بود و پالتویش را در آورده و روی سر آن مرد گرفته بود.
بی‌اراده نزدیک آنها شد و پرسید:

- چی شده؟!

ناری با بغض گفت:

- اوپام حالش بد شده اینجا افتاده!

نزدیک‌شان شد و پالتوی آن دخترک را عقب زد و با دیدن چهره رئیسش با تعجب گفت:

- خدای من!

آرام به گونه‌های وویونگ ضربه زد و گفت:

- صدام رو می‌شنوین؟!

وویونگ پاسخی نداد که گریه دختربچه شدیدتر شد و گفت:

- اوپام چش شده؟! اون مُرده؟! منم باهاش می‌میرم. تو رو خدا نجاتش بدین!

تایجیتو (یین‌یانگ) | Taijito Donde viven las historias. Descúbrelo ahora