part18

120 40 19
                                    

_ کای میشه لطفا دست از سرم برداری؟ باور کن نمیدونم قراره چه جوابی بهش بدم

" دیوونه شدی دیگه، یه آلفای خوشتیپ و جذاب که عاشقت هم هست بهت پیشنهاد داده. مریضی ردش کنی؟

_ مثلا حالا وارد رابطه بشم که چی بشه؟

" منم همینا رو میگفتم، ولی الان ببین چقدر با سهون حالم بهتره چقدر همه چیز حس بهتری داره باور کن برای توهم همینطوره بکی اصلا از کجا معلوم شاید بعد از هیجده سالگیتون مشخص شد جفت سرنوشت همین

بکهیون چشم هاش و توی حدقه چرخوند و نگاهش رو از کای گرفت.
سرش رو توی دست هاش نگه داشت و به چند ساعت اخیر فکر کرد.
بعد از کلاسش و نگاه ها و اشاره های گاه و بیگاه چانیول و هدیه هاش که با سرخ و سفید شدن میسو و تیکه کنایه های سوهو گذشته بود با کای به پارک اومده بود شاید یکم حال و اوضاع روحیش عوض شه و این یکساعت اخیر چطور گذشته بود؟

کای از لحظه اومدنش شروع کرده بود به تعریف از چانیول و سعی برای راضی کردن بک به رابطه

_ من با اون برم تو رابطه چی قراره گیر تو بیاد کای که اینقدر اصرار میکنی

" واقعا که، من و چی فرض کردی بکهیون؟ که دنبال منفعت خودمم تو دوستیمون؟ من دوستتم، چانیول هم دوستمه. جفتتون رو میشناسم میدونم که مناسب همین. میخوام خوشبخت باشی و بخندی بعد الان تو اینطوری راجبم فکر میکنی؟ اصلا من پاشم برم خونه. دوستی که دنبال منفعت خودشه تو زندگیت میخوای چیکار؟

بکهیون کلافه دست کای رو گرفت و دوباره کنار خودش نشوند.
توی این بلبشوی ذهنش و رفتن همه آدم های اطرافش فقط قهر کای رو کم داشت.

_ باشه باشه آروم باش کای یکم ذهنم بهم ریخته است نمیفهمم چی میگم

" بازم زنگ نزدن؟

_ مگه بکهیون براشون وجود داره اصلا؟

با نگاه کای روی خودش متوجه باقی حرف هایی که قرار بود بشنوه شد بازم قرار بود بحث رو سمت چانیول ببره و به رابطه با اون پسر تشویقش کنه دیگه بعد از پنج هفته شنیدن مداوم اون حرف ها کم آورده بود.
گرگش هم که واکنشی نشون نمیداد. شاید هم ته قلبش به ریسمان امید بودن جفت سرنوشتش امیدی داشت. کی میدونست؟ شاید کای راست می‌گفت، شاید چانیول قرار بود همون نقطه امنش باشه.

_ پاشو برسونمت دیروقته.

اینو وقتی که از روی نیمکت بلند شده بود به کای گفت نیاز داشت برگرده خونه و خودش رو پشت پیانو اش یا توی گلخونه اش حبس کنه شاید کمی ذهنش آروم بشه

" نه نمیخواد یکم دیگه با سهون قرار دارم اول شبه تازه

_ هرطور راحتی

چرخید که سمت ماشینش بره که کای دوباره صداش کرد

" بک

قبل از اینکه جمله اش رو تموم کنه بکهیون کلافه انگشت هاش رو روی چشم هاش فشرد و بهش جواب داد. دیگه کم آورده بود. توی این اوضاع توان جنگیدن با کای رو دیگه نداشت.

The curse of moon goddessWhere stories live. Discover now