S2part31

107 35 21
                                    


کای: پدرت کیه مینهو؟

مینهو: یه دوست، شاید هم یه دشمن قدیمی ابونیم.

کای: منظورت چیه؟ چطور میشه یه آدم، هم دوست قدیمی باشه، هم دشمن قدیمی؟

مینهو ابرویی بالا انداخت.

مینهو: یه دوست بچگی که طی اتفاقاتی بینتون اختلاف پیش اومده و این اختلاف قدیمی شده و من دارم تمام تلاشم رو میکنم، اون اختلاف روی رابطه ام با سونگمین تاثیر نذاره. ولی خوب انگار پسرتون نمیخواد.

کای: چرا واضح نمیگی پدرت کیه.

مینهو جرعه دیگه ای از قهوه اش نوشید.

مینهو: این مورد واضحه که هر دو والد من گرگ های سلطنتی ان و کنجکاوم که مگه چند تا امگای سلطنتی دوست بچگی شما بودن، که حالا می‌پرسید پدرم چه کسیه. اون هم زمانی که برادر بزرگم، جفت پسر پارک چانیوله. نباید حتما که من اسم ببرم.

امگای بزرگتر با شوک زمزمه کرد.

کای: بکهیون؟ تو پسر بکهیونی.

مینهو: بینگو! من واضح نمیدونم توی گذشته چه خبر بوده، اما هر چی که هست پاپا مخالف صد در صدی رابطه من و سونگمینه. و میزان لج بازیش رو قطعا خودتون میدونید. همین جوری هم دور از چشمش با خانواده شما و سونگمین قرار میذارم. بفهمه اینجا اومدم، توی خونه حبسم میکنه.

کای سرش رو پایین انداخت. بکهیون! اسمی که سال ها کابوسش بود. دوستی که به بدترین شکل ممکن، از دستش داد و همیشه به این فکر می‌کرد که ممکنه روزی دوباره ببینتش؟ ممکنه روزی بکهیون اون رو ببخشه؟ نزدیک ترین آدم زندگیش توی نوجوانی، حالا میتونست باز باهاش ارتباط بگیره؟

اما هیچوقت بکهیون نبود. نه خودش، نه خبری ازش. انگار که محو شده باشه. حتی توی مکالمه های هر از گاهی با هیونگش هم، اشاره ای بهش نمیشد.

درست زمانی که نا امید شده بود از دیدار دوباره بکهیون، باید این اتفاق میوفتاد؟ الهه ماه شوخیش گرفته بود؟ معلوم بود که اون امگای سلطنتی رضایت نمیده به رابطه سونگمین و مینهو.

تمام این سال ها فکر می‌کرد فقط به زندگی خودش گند زده. فقط خودش رو از دوستی مثل بکهیون و هر خوشی و خوشبختی ای که داشت محروم کرده. اما حالا، حالا میفهمید که روی زندگی پسرش هم قمار کرده. داماد بیچاره اش از همین الان، بین خانواده و الفاش گیر افتاده و پسرش توی نا امنی مطلق رابطه اش رو پیش میبره. فقط چون اون بیست و پنج سال پیش، اینقدر احمق بود که برادری مثل بکهیون رو از دست بده.

برای یک لحظه به این فکر کرد که اون اتفاق نیوفتاده بود، چی میشد؟ این غم توی چشم های پسرش و این نگرانی توی صدای مینهو، هنوز هم وجود داشتن؟ البته که نه. اون زمان قطعا این دو نفر از شاد ترین زوج ها بودن.

کای: یه زمانی، توی چهارده پونزده سالگی هامون، آرزو میکردیم بچه هامون جفت هم باشن. تا این جوری هیچوقت خانواده هامون از هم جدا نشه. از هم جدا شدیم، به قول مینهو دشمن شدیم، من کسی شدم که بکهیون احتمالا از شنیدن اسمش هم بهم میریزه. اما انگار الهه ماه، اون روز ها صدامون رو شنیده بود. کی میدونست بعد از بیست و پنج سال بی خبری از هم، این بار بشنوم پسرش جفت پسرمه؟

The curse of moon goddessWhere stories live. Discover now