بوسه آلفا و امگا، بعد از چند لحظه تموم شد و کریس همون طور که سرش رو توی گردن امگاش فرو کرده بود، اون رو روی دست هاش بلند کرد و به سمت تختشون برد.امگا رو روی تخت خوابوند و شروع به مارک گذاری روی گردن امگاش کرد و صدای ناله های بکهیون و چنگ شدن انگشت هاش روی شونه های جفتش، خبر از لذتی که از بوسه ها و مکش های الفاش میبرد میدادن.
درست لحظه ای که دست های بکهیون، دومین دکمه از پیرهن الفاش رو باز کرد، در اتاق هم با صدا باز شد و هیچ نیازی به نگاه کردن برای این که بفهمن چه کسی وارد اتاقشون شده نبود.
کریس با اخم و ناراحتی، از روی تن امگاش بلند شد و صدای پر از حرص بکهیون، به گوش دو نفر دیگه رسید.
بکهیون: به وجود الهه ماه شک میکنم، اگه بچه ات یه روز همین بلا ها رو سرت نیاره. وو مینهو! باز چی میخوای؟
پسر کوچیکتر، با لبخند خبیثی که روی لب هاش بود جلوتر اومد.
مینهو: هیچی، فقط میخواستم بگم به کای اطلاع بدم که قبول کردی یا نه
بکهیون چنگی به موهاش زد و روی تخت نشست.
بکهیون: خبر مرگش رو بیارن برام. اینقدر مهم بود موضوعت؟
مینهو: نه، یه مسئله خیلی مهم تر هم وجود داشت.
بکهیون: دقیقا چه کوفتی؟
مینهو: جلوگیری از تولد خواهر یا برادر کوچیکتر. من میخوام آخرین بچه شما باقی بمونم.
کریس سعی کرد خنده اش رو قورت بده، تا جفت برفیش رو بیشتر از این عصبانی نکنه. چنگی که بکهیون به رو تختی انداخت، به طور واضح میزان خشمش و این که چقدر سعی در کنترل خودش داره رو به نمایش میزاشت.
بکهیون: اگه تو این بیست سال بچه نیاوردم، دیگه هم قرار نیست بیارم. الان وقت نوه بغل کردن منه، چه خواهری؟ چه برادری؟ بیا برو دست از سر من و الفام بردار.
مینهو: باشه، ولی این کارا مال شبه، نه وسط روز.
بکهیون: مینهو، میری یا کتک میخوای؟ برا سکس ما هم تصمیم میگیری تازگیا؟
پسر امگا خنده کوتاهی کرد و بعد از بوسیدن گونه پدر الفاش، چرخید تا از در اتاق بیرون بره. اما قبل از رد شدن از چهارچوب در و بستنش، فراموش نکرد یک بار دیگه، حرص پدر امگاش رو در بیاره.
مینهو: باشه رفتم، فقط اپام رو نخور.وهمه اش مال تو نیست. چند روز پیش کل لباش باد کرده بود.
با رفتن مینهو، کریس کنار بکهیون نشست.
کریس: تو که میدونی این بچه چه کرمی داره، چرا حرص میخوری که بدتر بشه؟
بکهیون: چرا به تو چیزی نمیگه؟ فقط بلده رو اعصاب من بچرخه.
کریس: چون من به جای حرص خوردن، بهش میخندم و بدتر از خودش جوابش رو میدم. برای همین فقط به تو گیر میده.
KAMU SEDANG MEMBACA
The curse of moon goddess
Manusia Serigalaخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...