S2part34

119 31 34
                                    


کای: مین؟ چته؟ چرا اینقدر گرفته ای؟

پسر الفا بدون اهمیت، فقط به تلویزیون و مسابقه فوتبال چشم دوخت.

امگای بزرگتر، لبخندی زد و کنار پسر کوچیکش نشست. باز چی شده بود که تهتغاریش باهاش قهر کرده بود؟
یکی از دست هاش رو، دور شونه سونگمین انداخت و با دست دیگه اش موهاش و نوازش کرد.

کای: مینی کوچولوی من، نمیخواد بگه چی شده که با آپا قهر کرده؟

سونگمین: مینهو با یه آلفای دیگه رفته سر قرار‌.

کای: چی؟

پسر الفا، از پدرش جدا شد و با فاصله ازش نشست.

سونگمین: امگای من، الان توی یه کافه با یه آلفای غریبه سر قراره و همه اش تقصیر توعه.

کای: چی میگی سونگمین؟ من چرا؟

سونگمین: پاپای مینهو گفته که، فقط به شرطی حاضر میشه تو رو ببینه. که اون بره سر قرار از پیش تعیین شده. امگای منم نمیخواست اولین درخواست تو از خودش رو رد کنه. بخاطر همین مجبور شد قبول کنه و بره.

کای شوکه زمزمه کرد.

کای: بکهیون همچین شرطی گذاشته؟

سونگمین: آره، همه اش تقصیر توعه. اگه تو نخواسته بودی، آه چی میگم؟ اگه تو دوستیت باهاش رو خراب نکرده بودی، الان وضعیت اینجوری نبود. اون حتی حاضر نیست من رو ببینه، چون پسر تو ام. حتی هیونجین رو ترجیح میده برای جفت پسرش بودن. مگه من چی کمتر ازش دارم، جز این که پسر کیم کای ام؟

کای سعی کرد پسرش رو آروم کنه.

کای: سونگمین جان، عزیزم.....

پسر الفا بلند شد و صدای دادش هم تمام خونه رو پر کرد.

سونگمین: اینجوری صدام نکن، وقتی گند زدی تو زندگیم. به خاطر تو، من حتی نمیتونم با خیال راحت با جفتم باشم. حتی نمیتونم درست و حسابی راجب آینده امون فکر کنم. لعنت بهش، تو حتی توی انتخاب همسر هم گند زدی. اگه بخاطر خیانت اون مثلا مادرمون نبود، من اینقدر روی مینهو حساس نبودم که از خودم ناراحتش کنم.

کای سعی میکرد با نفس های عمیق، خودش رو آروم نگه داره. حرف های سونگمین مثل چاقویی بود که داشت دونه دونه زخم های دردناک روحش رو باز میکرد و بهش از اول درد میداد.

اشتباهی که در حق بکهیون کرد و خیانت همسرش، هر دو از بزرگترین کابوس های زندگی امگا بودن.

سونگمین: هیچوقت به من و هیونگ فکر کردی؟ چرا ما باید تاوان اشتباهات تو رو بدیم؟ تو جفت اشتباه انتخاب میکنی و ما باید بدون مادر بزرگ شیم. تو باعث میشی جفت سرنوشتت ردت کنه و فلیکس هیونگ باید هر روز نگران برخورد پدر هیونجین باشه. تو گند میزنی توی رفاقتت با چوی بکهیون و من و امگام نمیتونیم یه نفس راحت بکشیم. میدونی چی به سرم اومد، وقتی مینهو بهم گفت؟ من لعنتی حتی نتونستم بگم نه. چون، بیخیال! صدای امگای بیچاره من از بغض و ناراحتی داشت میلرزید و من هیچ غلطی نمیتونستم بکنم. چون اون نمیخواست تو رو نا‌امید کنه. چون ممکنه این تنها راه باشه، برای این که بتونیم آینده مون رو کنار هم داشته باشیم.

The curse of moon goddessWhere stories live. Discover now