هیونجین: شما همدیگه رو میشناسید؟
سهون: فکر نمیکنم اهمیتی داشته باشه، اگه تست هات مثبت نشده آماده شو که بریم.
هیونجین: باید امضا کنین که من و فلیکس جفت سرنوشت همدیگه ایم، بعدش میتونیم بریم.سهون سرش رو تکون داد و به سمتی که باید میرفتن حرکت کرد.
سهون: بیا جونگین شی، قطعا دلت نمیخواد پسرت بیشتر از این، اینجا بمونه.
فلیکس: جونگین کیه؟
سهون متعجب سمت پسر امگا برگشت، مگه میشد اسم پدرش رو ندونه.
سهون: اسم پدرت کیم جونگینه، چرا همچین سوالی میپرسی؟
فلیکس: اسم پدرم کایه، کیم کای!
سهون: کای صداش میکنن.
فلیکس: من نمیدونم شما پدرم رو از کجا میشناسید، ولی اسم پدرم توی شناسنامه اش کای ثبت شده. من کسی به اسم جونگین نمیشناسم.سهون با نگاه سوالیش سمت امگایی برگشت که گرگش با دیدنش بی قرار شده بود.
سهون: آخرین بار کیم جونگین بودی.
کای: اسمم رو عوض کردم، مال خیلی وقت پیشه.سهون: باشه کای شی، دیر وقته بیا بریم قضیه رو حل کنیم.
سهون و کای کنار هم راه افتادن تا کاغذ های مربوطه رو امضا کنن و گرگ درون هیونجین، داشت مثل یه بچه بالا پایین میپرید. یه تشکر گنده بابت آدرس اینجا به مینهو بدهکار بود.فلیکس: از کجا همدیگه رو میشناسن؟
هیونجین: منم نمیدونم، هر چی هست مال خیلی وقت پیشه. دیدی که، اپام اسم جدید پدرت رو نمیدونست.
فلیکس: من حتی نمیدونستم یه اسم دیگه داشته.
هیونجین: شاید از اون اسم خوشش نمیومده.
فلیکس دیگه چیزی نگفت. این چند وقت داشت چیزهای زیادی از پدرش میشنید که هیچ ایده ای راجبشون نداشت و عجیب تر از همشون این بود که، آدم هایی که نسبت به بزرگترین فرزندش غریبه محسوب میشدن راجب اون مسائل میدونستن.پدر هیونجین کی بود؟ یه دوست قدیمی؟ یا... به وضوح، کلمه افسون و ماه رو از زمزمه اوه سهون شنیده بود و فقط یه حدس میتونست بزنه. افسون الهه ماه و این یعنی پدر هاشون جفت سرنوشت همدیگه بودن.
باید حتما از پدرش میپرسید که چی شده و اون مرد کیه. اگه حدسش درست بود، پس باید منتظر عواقب رابطه گذشته اون ها میشد. اصلا چرا همدیگه رو رد کرده بودن؟
کای هم قدم با سهون راه میرفت، نمیتونست مانع نفس های عمیقش بشه. اونقدر دلتنگ این رایحه بود که حاضر بود برای باقی عمرش، فقط سرش رو توی گردن آلفا فرو ببره و عطرش رو نفس بکشه.
سهون هیکلی تر و مقتدر تر از قبل به نظر میرسید. حرف های فلیکس رو به خاطر آورد. آلفای جذابش حالا نه یه افسر ساده، بلکه رئیس پلیس بود و امگا نمیتونست اون رو توی یونیفرمش تصور نکنه.
با فکر به اینکه اون پدر هیونجینه دلش آروم میگرفت. این یعنی قرار بود بارها آلفا رو ببینه و میتونست عطرش رو هر بار همین قدر عمیق نفس بکشه.
وقتی سهون خم شد تا ورقه ای که جلوش گذاشتن رو امضا کنه، چیزی توی ذهن کای تکون خورد. هیچ خبری از حلقه، توی دومین انگشت دست چپش نبود و به یاد نمی آورد فلیکس، چیزی راجب مادر هیونجین گفته باشه.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...