S2part20

110 32 0
                                    


مینهو بعد از خداحافظی از هیونجین، به خونه خانواده پارک برگشته بود و حالا کنار یونجون و سوبین منتظر اومدن کیم کای و پسراش بود.

لبخند خوشحالی که روی لب هاش بود، یونجون رو میترسوند. اما اون پسر حتی جرعت نمی‌کرد چیزی از برادرش بپرسه. امروز به اندازه کافی غرور گرگ مینهو رو زیر سوال برده بود و نمیخواست برادرش برای مراقبت از اون، با گرگش بجنگه. پس تمام تلاشش رو کرد که واکنشی به مینهو یا رفتار هاش نشون نده.

به هر حال کسی که قرار بود داماد اون خانواده باشه مینهو بود نه اون. تا وقتی چیزی رابطه اش با سوبین رو تحت تاثیر قرار نمی‌داد، برادر کوچولوش میتونست هر کاری میخواد بکنه و هر چقدر میخواد خوش بگذرونه.

صدای زنگ در باعث شد هر چهار نفر از جاشون بلند بشن و برای استقبال از مهمون های اون روز آماده.
و از بین سه نفر دیگه ای که اونجا بودن، فقط یونجون هاله شیطانی توی چشم های برادرش رو دید.
اینطور که مشخص بود، مینهو قرار بود خیلی بد از کیم کای انتقام بگیره.

بعد از سلام و احوال پرسی، حالا همه روی مبل های سالن خونه چانیول نشسته بودن و سوبین به همراه سونگمین در حال آوردن وسایل پذیرایی بود.

مینهو لگدی به پای برادرش که کنارش نشسته بود زد.

مینهو: نظرت چیه پاشی به امگات کمک کنی.

یونجون: هنوز بیست و چهار ساعت از اولین باری که اومدم خونشون نگذشته، چجوری پاشم برم تو آشپزخونه آخه. اصلا چرا خودت پا نمیشی به الفات کمک کنی؟

مینهو سرش رو سمت هیونگش چرخوند تا بهش جواب بده که صدای شکستن چیزی روی میز، سرش رو سریعا به همون سمت برگردوند. یکی از لیوان هایی که دست سوبین بود، شکسته بود و مینهو لرزش دست های پسر رو کاملا حس می‌کرد. میتونست حدس بزنه دلیل این اضطراب و نگرانی، ملاقات امشب و دیدار سوبین با پدر هاشه.

یونجون: سوبین؟ خودت خوبی؟

سوبین: آره، آره، خوبم. چیزی نیست. فقط یه لحظه از دستم سر خورد.

سوبین دست هاش رو توی هم گره زد و روی اولین مبل خالی که دید نشست. هر چقدر به عصر نزدیک تر میشدن، اضطرابش بیشتر میشد.

فلیکس: چی شدی سوبین؟ چرا اینقدر استرس داری؟

مینهو: باور کن پدر هام اژدهای هفت سر نیستن سوبین. آروم باش!

سوبین نگاه پر از نگرانیش رو به صورت مینهو دوخت.

سوبین: نمیتونم، اگه اتفاقی بیوفته.

کای: چطور مگه؟ خبریه؟

چانیول: امشب شام قراره با خانواده یونجون و مینهو آشنا بشیم. پدرشون من و سوبین رو برای شام دعوت کرده  سوبین برای برخورد با خانواده الفاش استرس داره.

کای سرش رو تکون داد و لبخندی زد.

کای: انگار آقای وو، از من هم بیشتر عجله داشتن.

مینهو: شما؟

The curse of moon goddessWhere stories live. Discover now