- من امگای غالب سلطنتی بیون بکهیون، تو آلفای حقیقی پارک چانیول رو بعنوان جفت و الفای سرنوشتم رد میکنم.
با شنیدن جمله ای که بیست و پنج سال بود کابوس هر شبش شده بود از خواب پرید و سراسیمه روی تخت نشست.
سینه اش از شدت نفس نفس زدن هاش به سرعت بالا پایین میرفت و خیس بودن لباسش از عرق، نشون از ساعت های سختی که توی خواب گذرونده بود، بود.به تاج تخت تکیه داد و سعی کرد ریتم نفس هاش رو آروم کنه. نمیخواست امگای حساسی که توی اتاق کناریش به خواب رفته رو بد خواب کنه. اون پسر کوچولو خواب سبکی داشت و اکثر شب ها با شنیدن صدای اون وقتی کابوس میدید، بیدار میشد.
کلافه ملحفه رو از روی خودش کنار زد و لبه تخت نشست، اباژور کنار تخت رو روشن کرد و سرش رو توی دست هاش گرفت.
بیست و پنج سال از روز فارغ التحصیلی اشون از دبیرستان هانلیم گذشته بود. اما نه تنها کابوس های اون کمتر نشده بودن، بلکه بیشتر هم شده بودن. از چند ماه یکبار شروع شده بود و حالا انگار داشت به شبی یکبار میرسید.
بارها سعی کرده بود اون روز و اون اتفاق رو فراموش کنه. تقریبا تمام تراپیست های سئول رو دیده بود و حتی دست به دامن روانپزشک های فرانسوی و انگلیسی و آمریکایی شده بود.
بارها هیپنوتیزم شده بود، بسته های بزرگ زیادی از انواع خواب آور رو مصرف کرده بود. حتی به توصیه چند تا از تراپیست هاش ازدواج کرده بود و بچه دار شده بود. اما گرگش نه تنها حاضر به فراموشی نبود، بلکه دست از یادآوری اون روز به چانیول برنمیداشت.
حاصل اون ازدواج، پسر امگایی بود که دوازده سال پیش زمان جدا شدن چان و همسرش از هم وقتی فقط ده سالش بود موندن کنار پدر الفاش رو انتخاب کرده بود و تبدیل به مهم ترین دلیل زندگی پدرش شده بود.
با پیچیدن رایحه آروم وانیل توی بینی اش سرش رو بلند کرد و به سوبین ای که با یه لیوان از شربت های ارامبخشش وارد اتاق شده بود نگاه کرد.
طبق معمول موفق نبود و نتونسته بود کابوس و از خواب پریدنش رو از پسرش مخفی کنه و پسر وانیلی اش رو بد خواب کرده بود.
چانیول: بد خوابت کردم باز
سوبین با شنیدن صدای گرفته پدرش لبخندی زد و روی زانو هاش مقابل پدرش نشست. لیوان شربت رو به دستش داد و از جاش بلند شد، پشت پدرش روی تخت نشست تا شاید حرکت انگشت هاش روی شقیقه های پدرش کمی کسلی کابوس رو از تنش بیرون بکشه.
سوبین: خواب نبودم، توی سالن داشتم فیلم میدیدم. نور آباژور که روشن شد فهمیدم باز کابوس دیدی. قرص های گیاهی که ارابوجی داده بود رو نخوردی؟
چانیول دست های پسرش رو گرفت و پایین آورد تا ببوستشون، بعد از اون چرخید و پسرش رو توی بغلش گرفت.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...