بکهیون دستش رو به میله های تراس گرفته بود و با لبخند به شهر زیر پاهاش خیره شده بود. صدای شوخی و خنده اطرافیان اش توی گوش اش میپیچید و بهش آرامش میداد. چقدر برای این نقطه از زندگی اش دلتنگ بود.رفتار پدر هاش رو که میدید، دلش برای آینده پر میکشید. میدید که چطور پدرش قبل از سرو هر چیزی، برای یونجون و مینهو مقداری جدا میزاره و همینطور تماس ها تاکید کردن های مداوم عموش به کارکنان بار، برای اینکه خط به تن نوه عزیزش نیوفته رو میدید.
قبلا فقط با فکر اینکه خودش نوه عزیز پدربزرگ اش بود ذوق میکرد و شیطنت هاش خونه رو پر میکرد یا این چند سال اخیر، گاها به زیادی لوس کردن مینهو اعتراض میکرد.
اما حالا فقط برای خودش چند سال آینده رو تصور میکرد. چند سال آینده ای که میتونست نوه هاش رو در آغوش بگیره.
گرگ کوچولو هایی که یه روزی توی آغوشش محو میشدن، حالا اونقدر بزرگ شده بودن که جفت خودشون رو داشته باشن و به زودی حتی با جفتشون به خونه برگردن.
بکهیون از گذر زمان هراسی نداشت، پس از بالا رفتن سنش ناراحت نبود. فقط غرق رویای داشتن یه ورژن کوچیک از پسر هاش از همین حالا برای لوس کردن نوه های نیومده اش برنامه میریخت.
جی یونگ: توی فکری
بکهیون با شنیدن صدای هیونگ اش از تصورات شیرینش خارج شد و سمت جی یونگی که کنارش ایستاده بود برگشت.
بکهیون: دارم نقشه انتقام از مینهو رو میچینم.
جی یونگ: انتقام؟
بکهیون: آره انتقام حرص و جوش هایی که به جونم انداخت. وای هیونگ، فقط صبر کن رابطه اش با جفتش رسمی بشه و بچه دار بشه. یه جوری اون نیم وجبی کیوت رو لوس کنم، که تلافی تمام این سال هایی که با لوس بودنش من و اذیت کرد در بیاد.
صدای قهقهه بلند جی یونگ بعد از تموم شدن حرف های برادر کوچیکترش توی تراس پیچید.
جی یونگ: یه جوری حرف میزنی انگار پسرت رو نشناختی. اگه اون مینهو عه که از همون بیمارستان، بچه رو با وسایلش تحویل تو و کریس میده. خودش فقط میاد بهش سر بزنه.
این بار بکهیون هم همراه برادرش بلند خندید.
جی یونگ: اما فکر میکردم با رابطه اش مخالف باشی؟
بکهیون: هنوزم هستم. این همه امگا و آلفا، آدم قحطه بره با پسر کای؟
جی یونگ: پس چرا منتظر نوه ای؟
بکهیون: نوه که فعلا اگه هم بیاد، بچه یونجونیه که جمع کرده رفته خونه امگاش. ولی خوب مینهو هم دیگه بزرگ شده، اینکه جفتش رو دیده یعنی دیر یا زود بالاخره میره سر خونه زندگیش. فقط کارما با من شوخی اش گرفته و بچه کای رو کرده جفت اش.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...