مینهو روی تختش دراز کشیده بود و با گوشیش بازی میکرد که یونجون در و باز کرد و وارد اتاق شد.
مینهو: طویله نیستا
یونجون: حوصله چرت و پرت ندارم. بقیه اش رو میخوام.
مینهو گوشی اش رو قفل کرد و روی میز عسلی کنار تخت پرت کرد. با اشاره دستش در رو پشت سر یونجون قفل کرد و بهش اشاره کرد که نزدیک تر بیاد. خودش هم از جاش بلند شد و سمت پیانو ای که روبروی پنجره بود رفت.
یونجون: اونجا میری چیکار؟
مینهو بدون اینکه جواب بده رو به روی پیانو خم شد و از کنار پایه اش، دفتر سبز آبی رنگ رو بیرون آورد.
یونجون: جا ساز کردی؟
مینهو: انتظار داشتی یجا بزارم پاپا ببینه؟ کجاست الان؟
یونجون خودش رو روی صندلی های پولیشی اتاق مینهو پرت کرد.
یونجون: آرایشگاه
مینهو: کچل میشه آخرش
یونجون: هیچول آپا و هنری آپا بردنش.
مینهو خودش رو روی مبل کنار برادرش پرت کرد.
مینهو: هنری آخه خودش که مو رنگ نمیکنه که.
یونجون: واسه دل پسرش میکنه.
مینهو: نکه پسرش خیلی هم فرقش رو میفهمه.
هر دوشون بعد از این حرف مینهو بلند زدن زیر خنده.
این حرف براشون، یادآور روزی بود که بکهیون موهاش رو صورتی رنگ کرده بود. اما کریس از صبح متوجه نشده بود و حتی با اشاره های مستقیم و غیر مستقیم بکهیون و پسر ها هم نفهمیده بود ماجرا چیه و بعد از نزدیک دوازده ساعت و با داد و بیداد های بکهیون بالاخره متوجه شده بود که موهای همسرش از قهوه ای به صورتی تغییر رنگ داده و سه روز توی عمارت وو، به قهر بکهیون و ناز کشیدن های کریس گذشته بود.یونجون: بخون بقیه اش رو ببینم.
مینهو دفتر رو باز کرد و به صفحه مورد نظرش رسید.
مینهو: این از فردای زمانیه که برات خوندم.
" با حس بوی خون دور و اطرافم از خواب بیدار شدم، اولش فکر کردم شاید بلایی سرم اومده یا توی بیمارستان ام، اما چند لحظه بعد متوجه حضور هی آپا شدم.
هی آپا معمولا رایحه سلطنتی اش رو آزاد نمیکرد. پس پیچیدن بوی خون و آهن به این غلظت توی اتاق نشون از عصبانیت بیش از حدش بود.
خواستم از جام بلند شم که تیزی چیزی رو توی دستم حس کردم و متوجه سرم شدم. همون لحظه جی هیونگ کنارم نشست تا برای نشستن کمکم کنه.
تمام صورتش پر از زخم و کبودی بود، زیر چشم هاش خون مرده شده بود و کنار لب هاش پاره شده بود.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...