هیونجین درست توی خیابونی که آدرسش رو از مینهو گرفته بود، با سرعت خیلی زیاد میروند. اون از قوانین راهنمایی و رانندگی خوب با خبر بود و این یعنی با وجود سرعت و نحوه رانندگی اش، خیلی زود پلیس به سراغشون میومد، اون ها رو بازداشت میکرد، ازشون تست مواد و الکل میگرفت و چون هیچ نسبت خانوادگی یا رسمی ای با هم نداشتن، با خانواده هاشون تماس میگرفت و خانواده برای اون و فلکیس یعنی، کیم کای و اوه سهون!
با شنیدن صدای آژیر پلیس، نیشخندی روی لب هاش نشست. همه چیز داشت طبق نقشه ای که با مینهو چیده بودن پیش میرفت. همه چیز همون طور که باید اتفاق میوفتاد.
چند دقیقه بعد، فلیکس و هیونجین روی صندلی های ایستگاه پلیس نشسته بودن تا پدر هاشون بیان و پای برگه هایی که لازم بود رو امضا کنن و پسر هاشون رو به خونه ببرن. -چون ماشین هیونجین توقیف شده بود- هیونجین ترس توی رایحه امگاش رو درک میکرد، اما برای اتفاقات خوب آینده، گذشتن از این لحظه ها نیاز بود.این جا طبق گفته مینهو و اتفاقات ثبت شده توی دفتر خاطرات بکهیون شی، همون جایی بود که پدرش و کای شی برای اولین بار همدیگه رو ملاقات کرده بودن. و یه ملاقات دوباره توی جایی که ازش خاطره دارن، بد به نظر نمیرسید.
هیونجین نمیدونست که حرف های مینهو که میگه فقط بخاطر رابطه اش میخواد گذشته رو پیدا کنه حقیقته یا نه. در اصل اهمیتی هم نمیداد. چیزی که برای اون آلفا مهم بود، این بود که جفت سرنوشت پدرش رو پیدا کرده.بیست و پنج سال از اون زمان گذشته بود و سال ها بود که پدرش توی تنهایی زندگی میکرد. این از نظر هیونجین، یه فرصت دوباره بود که الهه ماه سر راهشون گذاشته. شاید وقتش بود اوه سهون و کیم کای، همدیگه رو ببخشن و همونطور که سرنوشت براشون خواسته، جفت و درمان درد های قلب هم دیگه باشن.
دستش رو جلو برد و دست فلیکس رو گرفت، فعلا آروم کردن امگاش، مهم تر از فکر کردن به آینده پدرش و کای شی کنار هم بود.
هیونجین: آروم باش لیکسی، چیزی نشده که. من به پدرت توضیح میدم که فقط یکم زیادی هیجان زده شدیم.
فلیکس: اپام از این نظر سخت گیر نیست، ولی دلم نمیخواست اولین بار پدرت من رو توی چنین موقعیتی ببینه. مخصوصا که خودش پلیسه.
هیونجین: پسر خودش باعث اینجا بودنت شده عزیزم. پس خودت رو اذیت نکن، مطمئنم هونی آپا قراره تو رو بیشتر از من دوست داشته باشه.
فلیکس لبخند اجباری ای روی لب هاش نشوند که همون هم، با حس کردن رایحه پدرش محو شد و پسر سراسیمه ایستاد. پشت سرش هیونجین هم ایستاد و دست امگاش رو دوباره توی دست گرفت، تا بهش حس امنیت بده.
قطعا امگایی که خودش بیست و پنج سال پیش پاش به اینجا باز شده، پسرش رو بابت اینجا بودن سرزنش نمیکنه. نه؟ امیدوار بود اخم های روی صورت کیم کای، دلیلی جز عصبانی بودن از امگاش داشته باشه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
The curse of moon goddess
Kurt Adamخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...