سوبین: میریم؟پسر با مظلومیت به پدرش نگاه میکرد، نگران بود مبادا مرد باهاش مخالفت کنه.
چانیول: الان درس ها و تکالیف خودت رو، توی اتاق ول کردی اومدی جلوی میز کار من بست وایستادی، که همین رو بپرسی؟
سوبین: آپا!
صدای خنده آلفا بلند شد.
چانیول: جان دلم وانیل من. مگه میشه آرامش من بخواد و نشه؟ شما امر کنی میریم.
پسر لبخند بزرگی زد و چالی که از پدرش به ارث برده بود رو به نمایش گذاشت و چانیول با عشق بیشتری بهش نگاه کرد.
چانیول: ولی حواسم هست مامانت رو آوار کردی سر من هاط قرار بود بری خونشون یونجون رو هم ببری.
پسر شونه ای بالا انداخت.سوبین: اگه میخواست یونجون رو ببینه، باید توی قرار خانوادگی میومد. تولد مینهو مهم تره. در ضمن، همه با خانواده دعوتن، نمیشه من تنها برم پس تو باید بیای.
چانیول: خودت به مامانت زنگ بزن، من حوصله جیغ جیغ هاش رو ندارم. باز میخواد غر بزنه تو پسرم رو ازم جدا میکنی. انگار من میگم سوبین نرو خونه مامانت.
پسر امگا اخمی کرد.
سوبین: حوصله ندارم. باز برم اون جا، میخواد دعوا کنه چرا رفتی هنر و نیومدی تجارت بخونی جای خودم مدیر شی و این حرف ها. تازه سوهی و سومی هم ولم نمیکنن.
صدای قهقهه آلفا بلند شد، پسرش همیشه از خواهر و برادر ناتنیش ناراضی بود.
چانیول: دیگه امری نیست؟
سوبین: نه، میرم به مامان زنگ بزنم خبر بدم.
پسر از اتاق بیرون رفت و چانیول بعد از بسته شدن، در روان نویسش رو روی میز انداخت. توی این چند روز سعی کرده بود راه ارتباطی با بکهیون پیدا کنه، اما هر دفعه به در بسته میخورد و این تولد بهونه خوبی برای دیدن امگا بود.
باید بهش نشون میداد چقدر عوض شده، تغییر دیدگاه بکهیون نسبت به خودش مهم ترین بخش نقشهاش بود. چون اگر به این باور نمیرسید که این بار میتونه به چانیول اعتماد کنه، امکان نداشت بتونه علاقه اش رو بدست بیاره.
تا زمان جشن فرصت زیادی نبود و اون باید استایلی رو انتخاب میکرد که هم طبق سلیقه امگاش باشه و هم این مورد به وضوح به چشم نیاد و کسی متوجه اش نشه.
🔴🟠🟡
یونجون وارد اتاق شد و خودش رو روی تخت برادرش انداخت.
مینهو: اتاق نیست که، خیابون ایته وونه.
یونجون: این رو آپا، وقتی تو میری اتاقشون باید بگه. نه تویی که خودت با مقوله در زدن و اجازه گرفتن آشنا نیستی.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...