مینهو توی اتاق سوبین کنار یونجون نشسته بود و با گوشیش بازی میکرد. تازه اول صبح بود و تا اومدن خانواده کیم فرصت زیادی باقی مونده بود.
یونجون: چرا اومدی؟
مینهو بدون بلند کردن سرش به برادرش جواب داد.
مینهو: جرعت داری جلوی سوبین بپرس.
یونجون بعد از اینکه از نزدیک نبودن سوبین به اتاق مطمئن شد، از جاش پا شد و روی مینهو خیمه زد.
یونجون: من نمیدونم چی تو سرته و میخوای چه غلطی کنی مینهو فقط نزدیک من و سوبین دردسر نساز. واسه رابطه من مشکلی ایجاد نمیکنی.
مینهو گوشیش رو کناری پرت کرد و محکم به سینه برادرش ضربه زد. ضربه ای که باعث شد یونجون روی مبل کناری بیوفته و قبل از اینکه یونجون بتونه واکنشی بده این بار مینهو روی برادرش خیمه زد.
چشم های مینهو کهکشانی شده بود و این یعنی کنترل اون توی دست های گرگش قرار گرفته بود. یه بحث ساده چرا باید باعث چنین چیزی میشد؟
یونجون جوشش خون توی رگ هاش رو حس میکرد. لعنت به مینهو و تسلطش به مغناطیس و لعنت به هموگلوبینی که توی خونش بود. مینهو میتونست قلبش رو منفجر کنه، در این شکی نبود. اما هرگز حتی ذره ای از قدرتش رو روی خانواده اش استفاده نکرده بود.
مینهو: این آخرین باری بود که سعی کردی با رایحه ات من رو کنترل کنی و از جونت گذشتم آلفا. اینکه چیکار میکنم و نمیکنم به تو ربطی نداره. از اولش هم با تو و امگات کاری نداشتم.
یونجون تازه متوجه شد که گرگش بخاطر حس خطری که گرفته و نگرانی برای امگاش، ناخودآگاه با رایحه تسلطش با مینهو حرف زده و اینکه یه آلفا سعی کنه مینهو رو کنترل کنه قطعا برای گرگ برادرش کسر شان بزرگی بود. اونقدر که کنترل رو به دست بگیره و همزمان از رویال ارد و رایحه سلطنتی اش استفاده کنه.
یونجون دستش رو روی دست برادرش گذاشت و رایحه اش رو در آروم ترین و امن ترین حالت ممکن قرار داد.
یونجون: مینهو؟ این منم یونجون. من یونی هیونگم مینهو.
یونجون امیدوار بود که این راه حل جواب بده. قبلا یکبار وقتی مینهو توی مدرسه کنترل گرگش رو از دست داده بود، ددی اش با همین روش آرومش کرده بود.
آروم شدن خون توی رگ هاش و شل شدن دست های مینهو زیر دستش، نشون از این بود که اینبار هم اثر کرده. مینهو اجازه نمیداد قدرتش به خانواده اش آسیبی بزنه.
چشم های مینهو که به رنگ طبیعی برگشت، یونجون از جاش بلند شد و برادرش رو سر جای خودش نشوند.
مینهو: هیونگ؟ خوبی؟ من، من چیکارت کردم؟
یونجون برادر کوچیکش رو توی آغوش گرفت و سعی کرد با بوسیدن موهاش آرومش کنه. میترسید بخواد رایحه ای روی تن برادرش بزاره و گرگ تازه آروم شده اش رو دوباره خشمگین کنه.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...