بکهیون: چی داری میگی مینهو؟ یعنی چی که دیگه نیست؟صدای خنده آروم مینهو، توی گوش بکهیون پیچید.
مینهو: دیدم ات تعریف میکنم برات، فعلا خداحافظ.
مینهو گوشی رو قطع کرد و مقابل هیونجین که حالا تقریبا بهش رسیده بود ایستاد.
مینهو: خوش اومدی
هیونجین: ممنون
بعد از دست دادنشون حالا هر دو نشسته بودن و از بالا به سن رقص بار نگاه میکردن که تلفنی که مال بار بود و توی دیوار کنار صندلی ها تعبیه شده بود شروع به زنگ خوردن کرد و مینهو بلافاصله گوشی رو برداشت.
مکالمات اون پسر در جواب کسی که قطعا از کارکنان بار بود، به شدت کنجکاوی هیونجین رو برانگیخته میکرد.
مینهو: نه نیازی نیست
نمیخوایم
گفتم نه
به من چه که اصرار میکنن؟
بفرستشون برا یکی دیگه
یبار دیگه بخوای راجب چنین چیزی حرف بزنی من میدونم و تو و هنریمینهو گوشی رو محکم روی جاش پرت کرد، مشخص بود عصبانی شده و اون آدم پشت خط هم هر کسی بود تا زمانی که اسم هنری نیومده بود دست از سرشون برنداشته بود. برای فهمیدن اینکه هنری کیه هم کنجکاو بود.
هیونجین: چیکار داشتن؟
مینهو جرعه ای از کوکتل اش خورد و نگاهش رو سمت هیونجین برگردوند.
مینهو: میخواستن امگا بفرستن برامون. امگاهای بار با دیدن دو تا مشتری جذاب از دست رفتن و سر اینکه کدومشون بیاد اینجا دعواشون شده.
هیونجین وقتی راجب واکنش امگاهای بار شنید، صدای خنده اش توی طبقه وی ای پی بار پیچید. تصور چند تا امگا که برای آوردن مشروب برای خودش و مینهو دعوا میکردن، میتونست تا چند وقت بخندونت اش اما فقط امگا؟
سوالی که توی ذهن هیونجین جرقه خورد، باعث تموم شدن خنده اش شد.
هیونجین: فقط امگا؟
مینهو: پس چی؟
هیوجین: نباید امگا برای من و آلفا برای تو باشه؟
اینبار صدای قهقهه مینهو بود که توی طبقه ای که مخصوصا به دستور هنری که به تازگی متوجه حضور نوه عزیز اش توی بار اش شده بود برای اون و دوستش خالی شده بود پیچید.
هیونجین متعجب از واکنش مینهو پرسید.
هیونجین: حرف اشتباهی زدم؟
مینهو سعی کرد میون خنده هاش جواب هیونجین رو بده.
مینهو: خدای من! تو، تو فکر میکنی من باتمم؟
هیونجین: تا جایی که میدونم امگایی، پس باید باشی؟
مینهو به سختی خنده اش رو تموم کرده بود اما آثارش هنوز توی صورت و نفس هاش مشخص بود.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...