چانیول نمیتونست خیال اش رو راحت کنه. اون اشتباه کرده بود، این رو با تمام وجودش قبول داشت. اما به هیچ وجه حاضر نبود بپذیره که سوبین، پسرش، همه وجود اش و تنها چیزی که براش مونده، تاوان اشتباه اون رو پس بده.
از طرفی دیگه امیدوار بود حق با سوبین باشه و وو یونجونی که سوبین ازش میگه، هیچ ربطی به بکهیون اون نداشته باشه و بکهیون پسر آلفا نداشته باشه یا اصلا بچه ای نداشته باشه.
عشق و علاقه ای که هنوز بعد از بیست و پنج سال توی قلبش وجود داشت، خودخواهانه میخواست بکهیون هنوز مجرد باشه تا اون بتونه دوباره فرصت اش رو برای بدست آوردش امگایی که عاشقشه امتحان کنه.
البته که اینبار بکهیون رو از دست نمیداد و تمام اشتباهات گذشته اش رو هم جبران میکرد.
اون اگه باز هم فرصت برای بدست آوردن بکهیون نصیبش میشد، قطعا همه وجود اش رو برای داشتن اون تا ابد بکار میگرفت.با رسیدن به کافه ای که سوبین لوکیشن اش رو براش فرستاده بود، ماشین رو پارک کرد واز ماشین پیاده شد. سمت در کافه رفت و وارد اون شد.
بعد از اینکه سوبین رو مقابل پسری پیدا کرد، روی نزدیک ترین میز به اون ها نشست و یه امریکانو سفارش داد. موقعیت اش جوری بود که دید کاملی به پسری که آلفای سرنوشت سوبین بود داشت و برای همین با دقت بهش نگاه کرد. مهم نبود اگه اون پسر معذب میشد، برای اون پسر اش مهم بود.
چهره اون پسر هیچ شباهتی به امگایی که دو و نیم دهه بود قلب چانیول رو اسیر خودش کرده بود نداشت و همین خیال چانیول رو کمی راحت تر میکرد.
☆☆☆☆☆
یونجون بعد از تموم شدن قرارش با سوبین، از کافه بیرون رفت و سوار ماشین اش شد.
سوبین اجازه نداده بود اون برسونتش و یونجون علارغم تظاهر به باور کردن دلیل سوبین، خوب میدونست عدم همراهی سوبین باهاش به حضور پدر اش توی کافی شاپ برمیگرده.
اون مرد رو، به محض ورود اش به کافه شناخته بود. قد بلند اش و چال لپ اش، نسبت داشتن احتمالی اون به امگای خرگوشی ای که مقابل اش نشسته بود رو تایید میکرد. رایحه ویسکی، چیزی بود که هم از مینهو راجب اش شنیده بود و هم توی ته رایحه سوبین حس اش کرده بود.
اون مرد تمام مدت بهش زل زده بود و به وضوح به حرف هاش با سوبین گوش میداد.
البته که برای یونجون مهم نبود. اون مرد میتونست هرچقدر میخواد اون رو کنکاش کنه تا وقتی به آپا اش نزدیک نمیشد و باعث ماجرایی بین خانواده ها نمیشد، مانعی نداشت.
یونجون اجازه نمیداد اتفاق بیست و پنج سال پیش تاثیر منفی ای روی زندگی اون و جفت اش بزاره. هر چیزی که توی گذشته اتفاق افتاده، افتاده. اون اجازه نمیداد کسی جز خودش و سوبین، برای رابطه اشون تصمیم بگیره یا چیزی مانع رابطه اشون در صورت تفاهم داشتنشون بشه.
YOU ARE READING
The curse of moon goddess
Werewolfخلاصه : افسون الهه ماه اونقدر نسل به نسل و دهن به دهن چرخیده بود که خیلیا افسانه صداش میکردن افسانه افسون الهه ماه! این افسانه میگفت اگه یه آلفا و امگا که جفت سرنوشت همن همدیگه رو ملاقات کنن ولی همدیگه رو رد کنن این سرنوشت یکی شدن توی نسلشون میچرخ...