S2part8

137 41 22
                                    

بکهیون با شنیدن حرف مینهو، پوکر بهش نگاه کرد و چند ثانیه بعد بی اهمیت طوری که انگار چیزی نشنیده باشه سرش رو چرخوند و سقف و دیوار ها رو نگاه کرد.
کریس هم بدون حرف به پسرش خیره شده بود.

مینهو: دارم میگم شامه گرگم از کار افتاده

کریس دستی به صورت اش کشید و با تاسف به پسر کوچیک اش نگاه کرد.

کریس: مینهو جان پسرم عزیزم، یه چیزی بگو که در و دیوار خنده اش نگیره. حداقل درست حسابی ایسگا کن بقیه رو

قبل از اینکه مینهو جوابی به پدرش بده یونجون با دو خودش رو به اتاق پدر هاش رسوند.

یونجون: جنگ جهانی شده؟ فضایی ها حمله کردن؟ آخرالزمان شده؟

بکهیون: الان این سوالا از کجا میاد؟ جفت پسرام خل شدن امروز؟

هیچول: فک کنم جفتشون از یه ساقی جنس گرفتن ناخالصی داشته، نوه های گلم توهم زدن.

حالا هیچول، شیوون، هنری و هانگنگ و حتی سومان جلوی در اتاق کریس و بکهیون بودن.

یونجون: رایحه مینهو ترسیده است قطعا اتفاق وحشتناکی افتاده

مینهو به دور و ورش نگاه کرد و کلافه داد زد.

مینهو: چرا نمیفهمید چی میگم؟ شامه گرگم از کار افتاده.

یونجون به درگاه در تکیه زد.

یونجون: جک خنده داری بود

هانگنگ با دیدن چهره کلافه مینهو و رایحه اش که ترس رو میشد ازش حس کرد، جلو رفت و مینهو رو توی بغل اش گرفت. شاید این یکی دیگه از بازی های مینهو با قدرت گرگ اش بود، ولی اون ترجیح میداد دوباره گول بخوره و نوه عزیزش چند لحظه بعد با قهقهه بگه که گولتون زدم مگه گرگ من ممکنه شامه اش از کار بیوفته تا اینکه بایسته و رایحه ترسیده مینهو رو حتی اگه فیک باشه نفس بکشه.

حس نزدیک بودن رایحه کوهستان و پیچیدن بازو های هانگنگ دور تن مینهو، کافی بود تا اون با حس نقطه امنی که از بعد از ظهر منتظرش بود، سرش رو توی گردن پدر بزرگش فرو ببره و بلند گریه کنه.

صدای گریه مینهو باعث شد تا همه ترسیده بهش نزدیک بشن‌ بکهیون و کریس به سرعت از روز تخت بلند شدن و خودشون رو به پسرشون رسوندن و یونجون هم سمت برادرش رفت.

مینهو زیاد با از دست دادن قابلیت های گرگش شوخی میکرد. اما گریه؟ این یعنی اینبار جدی بود و ترسناک تر از اینکه مینهو گریه میکرد، واقعیت داشتن حرف هاش بود.

از کار افتادن شامه مینهو چیزی فرای فاجعه بود. اصلا مگه میشد شامه یه امگای سلطنتی نسل دوازده از کار بیوفته؟

مینهو روی مبل اتاق پدر هاش نشسته بود و هنوز توی آغوش پدربزرگش بود.

بکهیون با چشم های ترسیده سمت دیگه پسرش نشسته بود و یونجون، پشت مبل به چشم های خیس برادر کوچیک اش نگاه میکرد.

The curse of moon goddessWhere stories live. Discover now