•14•

14 3 5
                                    

Chapter 14
Wander In The City
[ ؟؟ ]
حین شانه زدن موهایم، تبلتم روی اخبار فوری تغییر می‌کند.
« با تعرض زیر سن قانونی هم موافقت می‌کنید ؟ » یکی از خبرنگار ها بی شرمانه از مخاطب پرسید.
« خدای من این چطور سوالایه ؟ » با خودم گفتم. دوربین به سمت صورت مخاطب و همراه کنارش برگشت. دو پسر جوان جلوی در دادگستری بودند. قصد داشتم تبلت را ببندم که ناگهان صورت کسی که مخاطب قرار گرفته است آشنا به نظر رسید.

پسر ناگهان شروع به حرف زدن می‌کند. حرف های بزرگی می‌زند. جرات زیادی دارد.
« حتما حرف هایش پخش خواهد شد. غیر ممکن است بتوانند چنین حرف های پر ادعایی را از چشم ها دور نگه دارند. » هم گروهی ام کیو سجین¹ می‌گویند.
« همینطوره. » حین خیره شدن به صورت آَشنایش حرف سجین را تایید می‌کنم. او را قبلا جایی ملاقات کرده ام.

1- Kyo Sae-jin

[ یون هیو-شو ]
دادگاه نامیوک هفته ی دیگر و در شهر سئول خواهد بود. برای رفتن به آنجا خودش را آماده می‌کند. امتحان ورودیش هم چند روز دیگر است.  کمی نگرانش بودم. نا امیدی و اضطرابی که از بابت دادگاه داشت در چشم هایش مشخص بود. اما اصرار می‌کرد نیازی ندارد با او به سئول بروم.

« شویو بابت همه چی ممنونم، ممکنه بعد دادگاه هیچ وقت نبینمت. » کوله اش را پشتش می‌اندازد.
« لطفا اگر این اتفاق افتاد بعضی اوقات بهم سر بزن. راستش من کسی رو به جز تو ندارم. »
« هفته دیگه می‌بینمت. » در را رویش می‌بندم.
« بخاطر اتفاقاتی که این چند وقت بخاطر من تجربه کردی واقعا متاسفم. خداحافظ شویو » از پشت در می‌گوید.

از آن پسر حمایت کردم چون قصد داشتم از سانگ هون انتقام بگیرم، او به هرحال یک خلافکار است که سزای مجازات است، این چیزی است که منطقم می‌گوید. با این وجود بخشی دیگر از وجودم نمی‌خواهد بپذیرد که دیگر قرار نیست آن پسر سر به هوا را ببیند، با وجود تمام دردسرهایی که تمام این مدت برایم درست کرد، با وجود هویت واقعی پدرش. می‌خواستم از او زودتر خلاص شوم، اما الان کمی ته قلبم خالی است.

یادداشت می‌کنم.

[ کونگ نام-هیوک ]
جدا شدن از شویو ناراحت کننده بود. به بودنش در کنارم عادت کرده بودم. من سزاوار مجازات شدن بودم و شکایتی بابتش ندارم، مشکلی با زندان رفتن ندارم، تنها حسرتم از بابت زندان رفتن این است که خیلی دیر با شویو آشنا شدم.

سوار مترو می‌شوم و در اولین ایستگاه ورودی شهر بزرگ سئول پیاده می‌شوم. افراد زیادی ناگهان به بیرون و داخل مترو هجوم می‌آوردند. تابحال تنهایی سوار مترو نشده بودم و تابحال تنهایی به سئول نیامده بودم.

نسیمی خنک به پیشانی ام می‌خورد. همه مشغول کار خودشان بودند. کت و شلوار با رنگ های مختلف، صدای بلند خیابان که از داخل مترو هم به گوش میرسید. تابلو های تبلیغاتی و مغازه های کوچک که همه جا را پر کرده بود.

Spring ButterflyWhere stories live. Discover now