Chapter 43
Man Of Words
[ جانگ هیچول ]
بالاخره تسلیم میشوم و از روی تخت بلند میشوم. کل شب نتوانستم چشم روی هم بگذارم.
برای خوردن صبحانه طبقه پایین میروم.
پدر: « صبحت بخیر پسرم. » شانه ام را حین نشستن نوازش میکند.
مادرم نیز به ما میپیوندد. پدرم با دقت با موبایلش خیره شده است، او معمولا سر میز از گوشی اش استفاده نمیکند.« اتفاقی افتاده پدر ؟ » با کنجکاوی میپرسم.
پدر: « مشتری ای که اخیرا بهمون سفارش اختصاصی داد اسمش چی بود ؟ » عینکش را صاف میکند.
« منظورتون لی سانگ هونه ؟ » توجهم جلب میشود.
پدر: « درسته، دیشب به دست پلیس دستگیر شده و رستورانش آتش گرفته. » با شنیدن این جمله بلافاصله موبایلم را روشن میکنم. اخبار روز را نگاه میکنم. آنچه میبینم را باور نمیکنم.پدر: « لی سانگ هون، تاجر و رستوران دار معروف کره ای به علت ارتکاب جرایمی از جمله کلاهبرداری، خرید و فروش مواد و بردگی دستگیر شد، ادعا میشود این مرد مرتکب جرم هایی بزرگ تر شده و در فاجعه آتش سوزی مزارع بزرگ یون که مربوط به 19 سال پیش بوده است دست داشته است. » بلند اخبار را میخواند.
« متاسفم من باید زودتر برم. برای تمرین باشگاه دیرم میشه. » بلافصله از سر میز بلند میشوم.[ کونگ نامهیوک ]
امروز شویو برمیگردد سئول تا پرونده آتش سوزی مزارع پدرش را پیگیری کند، او به عنوان تنها وارث خانواده یون اینجا حضور پیدا میکند که کمی برایم ناآشنا به نظر میرسد. من پس از یک روز متوالی بی خوابی هنوز کنار لی یونگ سان سرپا ایستادم و تا زمانیکه پرونده هیوشو نیز به جریان نیفتاده است حق ندارم بروم.
باید اعرتاف کنم کمی از روبه رو شدن با شویو پس از تمام اتفاقاتی که رخ داد معذبم، اما چون اینجا ماندنم اصرار لی یونگ سان است، این یعنی به هیچ وجه حق سرپیچی ندارم.شویو را از دور در سالن دادگستری میبینم که درست سر ساعت تایین شده وارد میشود. او تنهایی آمده است، احتمالا بیول بخاطر کم خوابی به کلبه بازگشته است. مانند همیشه دستانش در جیبش است و از پله ها بالا میآید.
لی یونگ سان: « درست به موقع. » با دیدن شویو میگوید. شویو نیز به لی یونگ سان تئظیمی کوتاه میکند.
« خوش اومدی. » سعی میکنم تا میتوانم با او ارتباط چشمی مستقیم برقرار نکنم.لی یونگ سان: « من خیلی سریع برای جفتتون همه چیز رو توضیح میدهم، همراهی من با شما تا همینجا بوده، ازین پس تشکیل پرونده و طی کردن مراحل قانونی برای شکایت از سانگ هون با خودتونه. هیوشو، تو همراه شاگردم با گروه تحقیقات صحبت میکنید. پس از آن به دفتر وکالت میرید و پرونده شکایت رو با راهنمایی شاگردم امضا میکنی و مراحل قانونی پس گرفتن حقوقت از سانگ هون رو آغاز میکنی. »
شویو: « من هنوز دلیلی حضور اجباریم رو نفهمیدم، این زمین ها حتی متعلق به من نیستند. »
لی یونگ سان: « ما روی مزارعی که آتش گرفته شدند تحقیقاتمون رو از سر گرفتیم و گروه تحقیقاتیمون به چیز جدیدی برخوردند که باید خودت بشنوی هیوشو. همانطور که گفتم ازین پس تو رو به شاگردم میسپارم.
YOU ARE READING
Spring Butterfly
Fanfictionسرمای سوزناک اسپرینگ با تمام درهاش، دستان خونین، بیمارستان ، قرص های لاغری و بالاترین طبقه یک ساختمان اداری بزرگ. یادداشت کردم. اما فقط یک خواب مزخرف هست که با خاطراتم بهم ریخته، قبل اینکه چشمانم را برای همیشه از این دنیا ببندم. اضافه کردم. میگویند...