Chapter 20
Lost My Way
[ کونگ نام-هیوک ]
به طرف کوچه ای که قبلا آن پسر را ملاقات میکردم میروم. مدت زیادی از آخرین ملاقاتمان میگذرد.
پیدایش نمیکنم، هرچند آثاری از نقاشی هایش روی دیوار است. آنهارا دنبال میکنم.
نقاشی سورئال از سیاره زحل پر از ستاره و ابر اطرافش ولی نه یک نقاشی معمولی، آثار او فراتر از توصیف کردن است. آنقدر زیباست که میتوانی ساعت ها بدون خستگی در آن خیره شوی. او با وجودش طرح میزند و با قلبش رنگ میکند.او پسر فوق العاده با استعدادی است. هرچند از شنیدن این کلمه متنفر است. دلیلش را نمیدانم.
کنار همه نقاشی هایش جمله ای نوشته شده است. زبان های مختلفی است. انگلیسی، کره ای، ژاپنی و حتی چینی.
کنار این نقاشی به انگلیسی و کره ای نوشته شده است.
راهم را گم کرده ام¹
1- 길을 잃다 / lost my wayغرق در نقاشی شده ام که ناگهان صدای قدم های کسی را میشنوم. به صدا برمیگردم، خودش است.
« فکر کردم از دستم عصبانی شدی و دیگر هیچ وقت برنمیگردی. » هودی بنفش، جینی خاکستری با کفش های سیاه کانورس ساق دار به تن دارد. پوشش او با هر کسی که تابحال ملاقات کرده ام فرق دارد. او واقعا خاص است.« در واقع یکی از دلایلی که به سئول برگشتم دیدن تو بود. » دست به موهای صاف بهم ریخته اش میکشم.
« چند روز ؟ » به نقاشی اشاره میکنم.
« تقریبا ده روز. »
« برای ده روز فوق العادست. »
« میتونست بهتر باشه. » با اکراه به نقاشی خیره میشود.
« همیشه همینقدر از خودت ایراد میگیری ؟ »
« خب کسی نیست که نظر واقعیش رو بگه. منم این لطفو خودم در حقم میکنم. » با سنگی زیر پایش بازی میکند.« منظورت از نوشته چیه ؟ »
» تصور کن درست در مرکز یک هزارتو قرار داری، بالای صدتا راه داری که مطمئنی همشون تورو به خروج از هزارتو هدایت میکنن. » خم میشود و سنگ را برمیدارد.
« اما همچنان نمیدونی دقیقا کدوم خروجی واقعا متعلق به توعه. » دوباره سنگ را رها میکند.
« من درست همونجام. اون وسط. این نقاشی و نوشته اش این حس را منتقل میکند. » دوباره به من نگاه میکند.بزرگتر از سنش رفتار میکند، در واقع خیلی بزرگ تر، با اینکه به نظر رفتار بچگانه ای دارد.
دستم را بلند میکنم و دور شانه اش میاندازم.
« جواب رو خودت میدونی. » چشمانش مانند آهو بزرگ میشود.
« من گشنمه نظرت راجب رامن² چیه ؟ » سرش را به نشان تایید تکان میدهد.
در طول زمانی که میگذرانیم برایش از دانشگاه و دردسرهایم در دادگاه میگویم. او فقط در سکوت گوش میدهد رد حالیکه رامنش را میخورد.2- Ramen
به طرز عجیبی او ازهیچ کدام از اخبار محاکمه ام خبر ندارد. در واقع او اصلا تلویزیون یا اخبار دنبال نمیکند. پس از خوردن رامن از جایمان بلند میشویم.
YOU ARE READING
Spring Butterfly
Fanfictionسرمای سوزناک اسپرینگ با تمام درهاش، دستان خونین، بیمارستان ، قرص های لاغری و بالاترین طبقه یک ساختمان اداری بزرگ. یادداشت کردم. اما فقط یک خواب مزخرف هست که با خاطراتم بهم ریخته، قبل اینکه چشمانم را برای همیشه از این دنیا ببندم. اضافه کردم. میگویند...