•26•

10 3 0
                                    

Chapter 26
Ocean Doesn’t Cry
[ یون هیو-شو ]
حدود ساعت چهار با سردردی غیر قابل تحمل از خواب بیدار می‌شوم. با دفترچه یادداشت به طبقه پایین می‌روم.
همه چی واقعیت داشت، نامیوک و بیول تبدیل به بخشی از زندگی ام شدند، با اراده خودم آنها را وارد زندگیم کردم، اما هیچگاه با اراده خودم ملاقاتشان نکردم. اگر این بختک مسخره واقعی باشد باید چکار کنم ؟ اگر قرار است هرآنچه در آن خواب دیدم را تجربه کنم آیا دوباره هپ و تهیون را ملاقات می‌کنم ؟

از اعتراف کردن به این توهمات عصبی می‌شوم اما از طرفی بخشی از ذهنم کاملا درگیرش شده است.
ممکن است هپ را باری دیگر ملاقات کنم ؟ حتی با فکر کردن به او قلبم تقلا می‌کند.
اگر این خواب واقعیت داره بزار فقط بتونم یک بار دیگه لبخندتو ببینم. می‌نویسم.

[ کونگ نام-هیوک ]
از لای در آرام به طبقه پایین نگاهی می‌اندازم، ساعت از چهار صبح گذشته است. چرا شویو باید این وقت شب بیدار باشد ؟ مشغول نوشتن چیزی در دفتر کوچکش است.
مداد را با عصبانیت به طرفی از میز رها می‌کند و دفترش را می‌بندد.

وقتی متوجه می‌شوم به طبقه بالا برمی‌گردد سریعا به اتاقم برمی‌گردم. اما در کمال تعجب می‌بینم که دارد آماده می‌شود تا جایی برود. این وقت شب کجا می‌تواند برود ؟
می‌خواهم ازش بپرسم اما بعد منصرف می‌شوم. سوار ماشینش می‌رود و از آنجا دور می‌شود.
بلافاصله پشتش راه می‌افتم. از اینکار متنفرم اما باید بفهمم کجا می‌رود. شاید اطلاعاتی باشد که به دردم بخورد تا برای سانگ هون برفرستم و فعلا مدتی سرگرمش کنم.

[ یون هیوشو ]
با یادآوری کردن آن خواب احمقانه و خاطراتم به هپ دوباره سردردم شروع می‌شود و قفسه سینه ام درد می‌گیرد. در نهایت تصمیم می‌گیرم کمی از کلبه دور شوم و ذهنم را آرام کنم.

[ ؟؟ ]
کوتم را می‌پوشم و در را با شدت محکمی می‌کوبم و به سمت خیابان ها می‌دوم.
لازم نیست بهم یادآوری کنند کارم شرم آور است. لازم نیست بهم یاد آوری کند هیچ تلاشی نمی‌کنم و با این کارها هیچ وقت موفق نمی‌شوم.
صداهای درونم هر روز سرزنشم می‌کنند، به اندازه کافی اذیتم می‌کنند. این هارا خوب می‌دانم.

نیاز داشتم آن پسر را دوباره ببینم، او تنها کسی بود که مرا درک می‌کرد، تنها کسی که بدون قضاوت کنارم می‌نشست و اجازه می‌داد فارغ از تمام اتفاقات زندیگمون باهم صحبت کنیم.
ای کاش دستکم اسمش را می‌دانستم.

اشک هایم که بدون اراده خودم از گونه هایم جاری می‌شود را با آستینم پاک می‌کنم، کمکی نمی‌کند آنها مادام ظاهر می‌شوند.
به سمت همان کوچه ای می‌روم که همیشه همدیگر را ملاقات می‌کردیم. با اینکه چهار صبح است امیدوارم می‌شوم که بیاید و یک ساعت کامل آنجا منتظر می‌مانم.

[ یون هیو-شو ]
با ماشین از کنار مغازه متانویا رد می‌شوم. دلم می‎خواست هنوز هم موک کنارم بود. به طرف جاده یانگجو میروم. بی هدف به سمت مقصدی نامشخص حرکت می‌کنم.

Spring ButterflyWhere stories live. Discover now