•16•

15 3 4
                                    

Chapter 16
Wings Of Freedom

[ کونگ نامهیوک ]
« معنی چیزی که روی قفسه سینه ی اون زن نوشته شده چیه ؟ » از پسرک می‌پرسم.
« به زبان چینیه، بال های آزادی¹ چیزیکه که همیشه آرزو داشتم داشته باشم. دستکم او دارد. » به حسرت پاسخ می‌دهد در حالیکه آخرین جزئیات را به نقاشی اضافه می‌کند.
« چرا فک می‌کنی نمیتونی داشته باشی ؟ »
« چون دنیا بی رحم تر و سخت تر از آن است که بتوانم به آرزوی هایم برسم. » ناگهان پایش به یک از اسپری ها می‌خورد و اسپری از روی پله ها به سمت پایین قل می‌خورد.

1-Wings Of Freedom

« ای کاش روز های خوب برگردند. ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم. » به نقاشی خیره می‌شود.
« روز های خوب برنمی‌گردند، اما شاید از راه برسن. » کسی با استعداد و هوش او امکان نداشت نتواند به جایی برسد. او فقط خودش را باور ندارد.
ناگهان چشمم به گوشه دیواری که اسپری تا آنجا رفته است می‌خورد و سریعا وسایلش را به جمع می‌کند.

« چی شد ؟ »
« بدو » با سرعت از پله ها بالا می‌رود. صدای سوت می‌شنوم. به پشتم نگاهی می اندازم. دوتا مامور پلیس پیدایمان کرده اند. 
من نیز پشت سرش شروع به دویدن می‌کنم. مطمئن نیستم کجا می‌رویم. 
پسرک چند ثانیه به پشتش نگاهی می اندازد و به من لبخند می‌زند.
پس از مدت زیادی دویدن ناگهان به بن بست می‌خوریم. ماموران به سمتمان می‌آیند و در آخر دستگیرمان می‌کنند.

« فراریا موذی بالاخره گیرتون انداختیم. » یکی از ماموران با لحنی عصبانی می‌گوید. در حالیکه محکم ساعدمان را می‌گیرند و مارا به سمت ماشینشان می‌کشانند. من دیگر به دستگیر شدن عادت کرده ام اما مشخص است آن پسر بسیار مضطرب و نگران است. باید او را به نحوی فراری دهم.

مارا به ماشین می‌کوبانند و جیب هایمان را میگردند.
سرم را به سمت پسرک می‌چرخانم و نگاهی به وضعش می‌اندازم. اگر از کنار بتوانم به زمین هولش بدهم از کنترل مامور پشتش خارج می‌شود و می‌تواند فرار کند اما ریسک بالایی دارد.

[ ؟؟ ]
درحالیکه که ماموران سعی دارند دست هایمان را با زنجیر ببندند ناگهان پسری که این چند وقت همراهم بوده است مرا با پایش به زمین هول می‌دهد و زمین می‌خورم و نگاهی به او می‌اندازم.
« زود باش فرار کن. » لبخندی ملایم می‌زند اما ناگهان مامور پشت سرش لگدی محکم به کمرش می‌زند که باعث می‌شود درد بکشد.

« من خوبم فرار کن. » اصرار می‌کند. نمی‌خواهم تنهایش بزارم. اما از طرفی می‌دانم اگر دوباره در دردسر بیفتم جیهیون از من ناامید می‌شود. نمی‌خواهم دوباره مویوسش کنم. چاره ای جز ترک کردن او و فرار ندارم.

[ کونگ نام-هیوک ]
مرا به اداره پلیس می‌برند. منتظر می‌مانم. دیگر منتظر ماندن در اداره پلیس عادت کردم.
« کونگ نامهیوک ؟ » یکی از ماموران می‌پرسد.
« بله. » درست زمانیکه که می‌خواهند مرا به جای دیگری منتقل کنند صدای مردی را می‌شونم.
« بایستید. » می‌گوید.

Spring ButterflyWhere stories live. Discover now