•19•

11 2 0
                                    

Chapter 19
Light The Fire
[ یون هیو-شو ]
نامیوک نیمه شب به کلبه بازمی‌گردد. در دستش جعبه ای پر از بانگیوپانگ است.
« فکر کردم زودتر میای. »
نامیوک: « همین قصدو داشتم، اما خب در حین رفتن به دانشگاه بیول رو ملاقات کردم. پس از اون کمی باهم وقت گذراندیم و بونگیوپانگ خوردیم. یک بسته هم برای تو خریدم. » مشغول در آوردن کفش و کتش می‌شود.

« اتفاقی افتاده ؟ »  صورتش را می‌بینم که کمی در هم رفته است.
نامیوک: « نه فقط روز شلوغی بود، خیلی خسته ام. »
نگاهی به بسته بونگیوپانگ می‌اندازم، موبایل نامیوک ناگهان به صدا در می‌آید. پیامی از سانگ هون است.
« وقتی تو داری به خیال خودت پیشرفت می‌کنی سون هجین بیچاره داره تاوان شهادتش رو به من پس میده. »

« فردا شب ساعت 12 جلوی در کارکن های رستوران منتظرتم. تنها بیا. »
منظورش از تاوان چیست ؟ حتما او با نامیوک صحبت کرده است، دلیل صورت در هم رفته نامیوک نیز نمی‌توان به غیر از این باشد. طبقه بالا می‌روم تا راجب پیام با او صحبت کنم.زمانیکه در را باز می‌کنم او روی تخت به خواب رفته است و کنار دستش دفتری باز و ساعتش است.

دفتر را از کنارش برمی‌دارم، « من کی هستم ؟ » در صفحه اول یادداشت شده است.
چه کسی جواب این سوال را می‌داند ؟ من هیچگاه متوجه نشده ام. دلیل زندگی کردن، نفس کشیدن، عذاب کشیدن. هرچند دیندار ها ادعا می‌کنند می‌دانند، آنها با حفظ کردن مقدار زیادی از چرندیات بار سنگین معنا دادن به خودشان و زندگی اشان را از روی شانه هایشان برمی‌دارند. بقیه را نیز به همین کار تشویق می‌کنند. خیلی از آدم ها بدون فهمیدن این سوال چشم هایشان را تا ابد به روی دنیا می‌بندند.

« من دیگر قربانی پدرم نمی‌شوم، مهم نیست دیگران چه می‌گویند. »
« خودم را به هیوشو و لی یونگ سان ثابت می‌کنم. "
" به هر قیمتی از هیوشو درمقابل سانگ هون محافظت می‌کنم. »
دفتر را می‌بندم و روی میز می‌گذارم. پتویی روی نامیوک می اندازم و ساعتش را خاموش می‌کنم.
« اون پسر من رو بیش از حد جدی گرفته » با خودم فکر می‌کنم.

[ کونگ نام-هیوک ]
چشمانم را با برخورد نور صبگاهی به صورتم باز می‌کنم و ناگهان از جایم بلند می‌شوم.
« صبحه ؟ » با خودم زمزمه می‌کنم در حالیکه سریع به طبقه پایین هجوم می‌برم.
« شویو، تو زنگ ساعت من رو خاموش کردی ؟ »
« آره » با خونسردی تایید می‌کند.
« چرا اینکارو کردی ؟ خیلی کار داشتم. »
« صدایش بلند بود اما تو از خواب بیدار نشدی، منم خاموشش کردم. » حاضر است هر بهانه ای بیاورد جز اینکه اعتراف کند واقعا به فکرم بوده است.

حتما پس از دیدن کلافگی دیشبم پتویم را رویم انداخته و ساعتم را خاموش کرده تا کامل بخوابم. اما خب واقعیت این است که کلافگی ام بخاطر خستگی ام نبوده است.
موبایلم را چک می‌کنم و پیام های سانگ هون را می‌بینم، تمام شب موبایلم در پذیرایی بوده است. یعنی ممکن است شویو چیزی فهمیده باشد ؟ اگر چیزی فهمیده بود اول از من حساب پس می‌گرفت. پس ندیده است.

Spring ButterflyWhere stories live. Discover now