با حرص به پسر قدکوتاه و اخمویی که دست به سینه به اونها زل زده بود، نگاه کرد و خواست دهن باز کنه و برای اینجوری واردشدنش سرزنشش کنه که جیمین به سرعت به سمت تهیونگ اومد و با گرفتن مچش تکونهای ریز و محکمی بهش داد.- یااا تهیونگِ احمق! چطور تونستی بهم دروغ بگی؟ مگه نگفتی یونگی ازم خوشش اومده؟!
- اصلا تو چرا پیش این مرتیکه گوزویی؟!
با دیدن بدن لختش که به شکم روی تخت خوابیده بود، چشمهاش گرد شد و نتونست نگاهش رو از بدن دوست صمیمیش بگیره.
این اولین باری بود که اون رو با این وضع میدید.
تهیونگ با خجالت دستش رو از دست جیمین بیرون کشید و ضربهای به پشت گردنش زد.
- لازمه اینطوری بهم خیره بشی کوتوله؟
جونگکوک که رگ غیرتش بالا زده بود و تمام مدت خودش رو نگه داشته بود که به سمت دوست پرروش حمله ور نشه، بازوی لختش که بخاطر رکابی پوشیدن در مرض دید بود رو محکم گرفت و با سردی لب زد.
- چیه تاحالا لخت همجنستو ندیدی؟ اون نگاه هیزتو از رو بدن همسرم دور کن!
اینبار جیمین بود که با چشمهای از حدقه بیرون زده به تهیونگ و جونگکوک نگاه میکرد.
براش سخت بود که تازه بفهمه دوتا از دوستای صمیمیش باهم قرار میزارن و هیچکدوم به اون چیزی نگفتن.
درحالی که دهنش کج شده بود و پلک نمیزد، دست تهیونگ رو ول کرد و با گرفتن یقیهی جونگگوک، به سختی کمی از کنار تهیونگ فاصلهاش داد و با گرفتن انگشت اشارهاش به سمتش طلبکارانه گفت.
- زر نزن بابا، خیلیا از این حرفا میزنن. بالاخره دوستم زیادی خوشگله و این واننایت ها براش دردسر میشه
با تندی حرف میزد و با کشیدن اخمهاش توهم شبیه جوجهای عصبی شده بود.
جونگکوک پوکرفیس نگاهی به جیمین انداخت و با تمسخر لب زد.
- پارک جیمین انگار یادت رفته قبل اینکه با تهیونگ دوست بشی، دوستصمیمی من بودی.
پس این مسخرهبازیا رو بزار کنار
- ما هرسه مون باهم دوستیم نیازی نیست دعوا کنیم
تهیونگ کلافه نفسش رو بیرون داد و دست جیمین رو از یقه جونگکوک جدا کرد و با کلافگی این رو به زبون اورد.
درحالی که چپ چپ به جیمین نگاه میکرد، با نگرانی و با بدن برهنهاش به سمت پسر بزرگتر خم شد.
با قرار دادن دستهاش روی دو طرف صورتش به چپ و راست تکونش داد و نگران لب زد.
- جونگکوک...جونگکوکا حالت خوبه؟ اون کوتوله بهت صدمه زد؟!
YOU ARE READING
𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanfictionتقریبا دیگه ناامید شده بود از همچی. حسابی خسته بود از آدمها، از خودش، از خدایی که به دادش نمیرسید ولی با اومدن فردی به زندگیش همه چیز تغییر میکنه حتی خودشم شروع به تغییر میکنه... - بهت اجازه نمیدم راجب کسی که عاشقشم و میپرستمش اینجوری حرف بزنی، پیر...