تکون آرومی به خودش داد و به سمت چپش غلت خورد. دستی که زیر سرش، روی بالشت قرار داده بود رو آزاد کرد و با قفل کردنش در دست دیگهاش، روی سینهاش قرارشون داد.تمام اینهارو زمانی که خواب بود انجام میداد.
دستی به جایی که مردش میخوابید کشید، اما تنها جسمی نرم زیر دستش احساس کرد. به زور چشم باز کرد و با جای خالیاش مواجه شد.
ابروهاش درهم فرو رفت. بعد کنار زدن لحافی که تا گلوش بالا کشیده شده بود، از جا بلند شد.
بعد اینکه از شست و شوی صورتش و تخلیهی مثانهاش که درحال ترکیدن بود، با موفقیت انجام شد؛ موهاش رو با دستش شونه کرد و همونطوری گذاشت روی پیشونی سفیدش آوار بشن.
- کجا میتونه رفته باشه این وقت صبح...
الان که نگاهی به بیرون از پنجره میانداخت، خورشید بالا نیومده بود و تنها تاریکیای که روبه روشن شدن بود، دیده میشد.
شانه بالا انداخت و تظاهر به بیخیالی کرد، با اینکه از نگرانی درحال پیوستن به ملکوت بود!
حالا که کاری برای انجام دادن نداشت، تصمیم گرفت برای صبحونه به نیمروی سادهای اکتفا کنه.
همین که چند قدم کوتاه برداشت، پشتش تیر کشید و این درد قطعا مربوط به مقعدش میشد.
احساس سوزش شدیدی میکرد و میتونست گرمی مایعی رو احساس کنه، اما با لجبازی توجهی نکرد و با تمام دردی که داشت به سمت آشپزخونه رفت.
پیشبندی صورتی به تن کرد و چتریهای ریخته شده روی صورتش رو با گیرهای کوچیک و ستاره شکل به بالای سرش جمع کرد.
همینطور که تخممرغ در دستش رو به گوشهی ماهیتابه میزد، با جیمین تماس گرفت.
میدونست به این زودیها بیدار نمیشد و تا لنگ ظهر میخوابید، اما میخواست برای یکبارم که شده اون مزاحمت ایجاد کنه.
- کدو...ممم الاغ نفهمی این ساعت زنگ زده!!
صدای عصبی و خوابآلودش انکار نشدنی بود و تهیونگ رو به خنده میانداخت.
برای اینکه بیشتر با اعصابش بازی کنه، صداش رو به حالت مسخرهای جدی کرد.
- الاغی بنام کیم تهیونگ باهاتون تماس گرفته جناب پارک
- الاغ جان خفه میشی یا با پا بیام تو دهن گشادت؟
خنده ریزی کرد و خواست جملهای حرص درار تر از قبلی به زبون بیاره که صدایی از پشت تلفن مانعش شد.
- هووم... فسقلی باز چیشده اینقدر عصبی و کیوت شدی؟!
با دهانی باز مونده به صفحه گوشیاش خیره بود و همزمان حواسش به نیمروش بود که یوقت نسوزه.
YOU ARE READING
𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanfictionتقریبا دیگه ناامید شده بود از همچی. حسابی خسته بود از آدمها، از خودش، از خدایی که به دادش نمیرسید ولی با اومدن فردی به زندگیش همه چیز تغییر میکنه حتی خودشم شروع به تغییر میکنه... - بهت اجازه نمیدم راجب کسی که عاشقشم و میپرستمش اینجوری حرف بزنی، پیر...