𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟎

599 77 10
                                    

فاصله کمی که داشتن حالش رو بدتر میکرد، نفس عمیقی کشید و همونطور که بی اختیار نگاهش به لب‌های بوسیدنی و سرخ پسر بود، با صدایی که لرزش خفیفی داشت گفت.
- کیم ته...تهیونگ! فکر نمیکنی زیادی نزدیکم شدی؟!

اون که فقط بخاطر جویا شدن حال پسر نزدیکش شده بود، در کسری از ثانیه صورتش سرخ شد. سرش رو پایین انداخت و از جونگکوک فاصله گرفت و روی صندلی نشست.
- ببخشید اگه معذبت کردم

بازدمش رو با فشار بیرون فرستاد و سعی کرد به جایی بجز صورت و اندام پسر خیره بشه؛ حتی این حالت خجالت زده‌اش هم اون رو هیجان زده می‌کرد!

با شرم چتری هایی که زیادی بلند شده بودن رو پشت گوشش انداخت و من من کنان گفت.
- یچیزی...ب...بگم؟

به سختی نگاهش رو انحراف داده بود و از پشت شيشه به ادم هایی که درحال رفت و امد بودن خیره شده بود.
  از گوشه ی چشم نگاه ریزی انداخت و جوری که براش اهمیتی نداشته باشه سرد و بی تفاوت لب زد.
- مهم نیس، میخوای بگو

در اصل پشت این حرفش، داشت از کنجکاوی به دیار باقی می شتافت. تمام وجودش اسم تهیونگ رو صدا میزد!
قلبش از خجالت کشیدن بانمک پسر با شدت میتپید و بی‌تابی میکرد‌.
باورش نمیشد بحث رو اول اون باز کرده بود. مانع لبخندی که از ذوق روی صورتش پدیدار میشد، شد و با قیافه‌ای که بزور جدی نگهش داشته بود به پسر که سرش رو
پایین انداخته بود و کل صورتش عین لبو شده بود چشم دوخت.

میترسید اگه حرفش رو با جونگکوک درمیون بزاره،‌ این فکر به سرش بزنه که خیلی زود پررو شد و از این ادم‌هایی هستش که زود صمیمی میشن و در نتیجه، فکرای ناجوری در موردش بکنه و اون به هیج وجه این رو نمیخواست.

ناخون‌هاش رو جویید و با خجالتی که نمی‌تونست مانعش بشه، لب پایینی‌اش رو توی دهنش کشید و به کفش‌های زوار در رفته‌اش چشم دوخت.
- آخه...زش...زشته

از کیوتی بیش از حد پسر دلش ضعف رفت، پقی زد زیر خنده و گفت.
- چی میخوای بگی که مثل این تازه دومادا خجالت میکشی؟

دستش رو جلوی عضوش قرار داد تا پنهانش کنه؛ رون‌هاش رو بهم چسبوند و با لپ‌های گل انداخته زیرچشمی به جونگکوک نگاه کرد و مظلومانه آروم نالید.
- درد میکنه

با تعجب به پسر نگاهی انداخت.
از حالت صورتش معلوم بود متوجه منظورش از 'درد میکنه' نشده بود.

- منظورت چیه؟جاییت درد میکنه؟

زیر لب از خنگی‌اش غری زد و لبش رو به دندون گرفت‌.
- پایین تنم...درد...میکنه

چندبار مرد و زنده شد تا بتونه دو تا کلمه رو به زبون بیاره...

حالا که متوجه منظورش شده بود دور از چشمش لبخند خبیثی زد.
نمیخیز شد وبدنش رو به سمت پسر کوچیکتر کشید، از گردنش گرفت و در گوشش با لحن تحریک کننده‌ای آروم لب زد‌.
- میخوای برات بمالمش؟یا باید برات بخورمش؟هوم؟!

بعد اتمام حرفش بوسه‌ای خیس روی لاله گوشش کاشت و عقب کشید.
به حالت سکسی و فوق جذابی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و با چشم‌هایی که از قصد خمار کرده بود به پسر نگاه میکرد؛ همیشه پارنتر‌هاش میگفتن که چشم‌هاش رو دوست‌دارن و تحریک کننده ترین قسمت صورتش، همون چشم‌های خمارش بودن.

آب دهنش رو قورت داد و چشم‌هاش رو بست تا نگاهش به پسر نیفته.
نزدیکی بیش از حد جونگکوک براش غیرقابل تحمل شده بود.شک داشت اصلا کاری که انجام میدن درسته یا نه؟
نمیشه گفت که به جونگکوک علاقه داره و دوستش داره، فقط یک حس نیاز که بعد از مدت ها بیدار شده بود رو درونش احساس میکرد.
مغزش درست‌ کار نمی‌کرد.خودش هم به خوبی از بی جنبه بودنش خبر داشت.
هرجوری هم به قضیه نگاه میکرد اون دوست دختر داشت! هیچ علاقه‌ای نداشت به اینکه رابطه ی بین دونفر رو بهم بزنه...
اما در اون شب بارانی بدون اینکه چیزی نوشیده باشه، مست چشم‌ها و حرکات جونگکوک بود.

کمی خودش رو تو دست‌های پسر جا به جا کرد.به استین پیراهنش چنگ انداخت و با همون چشم‌های بسته‌اش نالید.
- لمسم کن...

حالا نوبت اون بود که اذیتش کنه و منتظرش بزاره.
- چی گفتی نشنیدم؟!

بی اختیار آهی از دهانش بیرون اومد.دستش رو روی لبش گذاشت و اینبار بلند‌تر گفت.
- لمسم کن

خودش رو به اون راه زد و گوشش رو مقابل دهان نیمه‌باز پسر قرار داد.
- میخوای لمست کنم؟

با صدای 'ها' مانندی نفس داغش رو توی گودی گردنش رها کرد و با دماغش گونه‌اش رو مالید؛ برای بیشتر دیوونه کردن تهیونگ، لپ نرم و قرمز شده‌اش رو بو کشید.

بریده بریده لب زد.
- التما...ست...میک...نم...لمسم...کن!

با هر کلمه شهوت آمیزی که به زبون می آورد جونگکوک حشری تر میشد و بیشتر تشنه به مالک شدن تن بلوری‌اش میشد.

𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora