با صدای آزاردهندهای که هر روز در ساعتی معین زنگ میخورد و مانع چُرت زدنش میشد، از خواب پرید.کش و قوسی به بدنش داد.
گویا کلاس خیلی وقتپیش به پایان رسیده بود. سرش رو به بغل دستش که جای جیمین بود کج کرد اما با جای خالیاش روبرو شد.
کولهاش رو روی نیمکت رها کرده بود و احتمالا رفته بود به شکمش یه رسیدگیِ حسابی بکنه.
- کوتولهی احمق!
اخمهاش رو درهم کشید و با گذاشتن دستهاش روی لبههای نیمکت، ازجا بلند شد.
هر دو بند کولهاش رو منظم روی شانههاش انداخت و با گرفتن از دستهی کیف جیمین، ناخودآگاه از سنگین بودن غیرعادیش صدای ناهنجاری از ته گلوش بیرون اومد.
- عاه لعنتی چقدر سنگینه
درحال ور رفتن با کولهی پسر بود و متوجه اطرافش نبود.
حتی متوجه اون دو جفت نگاهی که روش قفل شده بودن نشد.
لبهاش رو غنچه کرد و کولهی پسر رو با حرص روی زمین پرت کرد.
- پسرهی احمق
بدون اینکه خبری بده رفته پی عشق و حالش
دستش رو به کمرش گرفت و خم شد تا اون جسم سنگین رو با تمام زورش بلند کنه.
- اصلا چی تو این کوفتی ریخته که اینقدر سنگینه؟
اینبار موفق شد. درحالی که مثل سگی خسته له له میزد، هردو کوله رو با خودش به بیرون از کلاس حمل کرد.
الان میتونست نفسی تازه کنه و خودش رو برای کتک زدنِ جیمین آماده کنه.
پشت اتاقی که ترک کرده بود یک جفت چشم نگران نظارهگرش بودن و همون چشمها در آخر نتونستن طاقت بیارن و صاحبشون برای کمک به الههاش پیشقدم شد!
اما از شانس خوبش دیر رسیده بود و همون غریبهی رومخی که ازش متنفر بود با اون نگاه شیطنتبارش به داد تهیونگ رسیده بود.
-جونگکوک-
نگاه غمگینش رو نمیتونست از روی صحنهی دردناک مقابلش برداره؛ دیدن تهیونگش که نزدیک دوسال باهاش بود با شخصی بیگانه، بیش ازهرچیزی آزارش میداد.
یعنی قراربود عشق تازه جون گرفتهشون اینطوری نابود بشه و با به آتش کشیده شدن رابطهشون، تنها خاکستری از خاطرات باقی بمونن؟!
(فلش بک)
قدمهاش رو مثل همیشه استوار برمیداشت و سینهی پهنش رو درحالی که نیممتر جلو داده بود به همه نمایش میداد.
هر اتفاقی هم میفتاد کمر خم نمیکرد و یا ذرهای تغییر در چهرهی سرد و از خود راضیاش ایجاد نمیکرد؛ مگراینکه فردی که باهاش سر و کار داشت معبود پرستیدنیاش بوده باشه...
YOU ARE READING
𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanfictionتقریبا دیگه ناامید شده بود از همچی. حسابی خسته بود از آدمها، از خودش، از خدایی که به دادش نمیرسید ولی با اومدن فردی به زندگیش همه چیز تغییر میکنه حتی خودشم شروع به تغییر میکنه... - بهت اجازه نمیدم راجب کسی که عاشقشم و میپرستمش اینجوری حرف بزنی، پیر...