-لیا-درحالی که نوشیدنی مخصوص رفع خماری رو به آرومی سر میکشید، نگاهی به کفشها و پیرهن قرمزی که دیروز برای پوشیدن در پارتی انتخاب کرده بود، انداخت.
بخاطر رابطهی خشن دیشبش که چندساعتی ازش میگذشت، نمیتونست درست و حسابی راه بره.
خمیازه کوتاهی کشید و به کمک آرنجهاش از روی تخت بلند شد. درحالی که کمی لنگ میزد به بیرون از اتاقش حرکت کرد.
حالا که کمی هوشیارتر شده بود گوشی مدل آخرش رو از روی اپن برداشت و شماره کسی رو با سرعت گرفت.
پنج دقیقه گذشته بود و شخص مورد نظرش هنوز هم افتخار برداشتن تلفنش و پاسخ دادن رو به دختر نمیداد.
با صفحهی باز گوشیاش به سمت آشپزخونه رفت و قهوهساز رو آماده کرد.
با شنیدن صدای بم و خوابآلودی به کابینت تکیه داد.
- شما؟
با تعجب پلک زد و گفت.
- لیام دیگه
- لیا خر کیه؟
با اینکه ناراحت شده بود حفظ ظاهر کرد و با لحن لوس و کشیدهای مکالمه رو ادامه داد.
- اوپاااا، چطور میتونی دوستدخترتو فراموش کنی؟
صدای لرزون از عصبانیت پسر رو میتونست از پشت گوشی هم به خوبی بشنوه.
- کدوم دوستدختر؟ من فقط یدونه دوستپسر دارم که اونم کیم تهیونگه!
با شنیدن دوبارهی اسم اون پسرِ مزاحم اخمهای اصلاح شدهاش درهم کشیده شد و با خشم کنترل شدهای لب زد.
- من با این و اون کاری ندارم، فقط خودمون برام مهمه
- منو تویی دیگه وجود نداره. خیلی وقته از بین رفته
- تو...تو نمیتونی به این راحتی این رابطه رو تموم کنی
- این وقت صبح چیکار داری باهام؟!
- مزاحم خواب دوستپسرم شدی
لحظات سپری میشد و لیا بیشتر به فکر انتقام گرفتن میفتاد. شاید این چیزی نبود که بخواد عملیش کنه، ولی پسری که دوستش داشت تیر آخر رو هدف گرفته بود و با بیرحمی به نفع خودش زده بود.
گره دستهاش کم کم باز شد و لبخند خبیسی برای فکرهای شیطانیای که ذهن داشت، زد.
- کار خاصی نداشتم فقط میخواستم حال تهیونگ کوچولورو بپرسم!
- تنها کسی که میتونه کوچولو صداش کنه، منم
تحکم توی صداش باعث شد کنجکاو بشه که هرچه زودتر اون پسر رو ملاقات کنه.
با خودش فکر میکرد اون پسر چی داشت که جونگکوک اینقدر شیفته و دلباختهاش شده بود؟
یعنی خوشگلتر از کیملیا، دختر شهردار بود؟
YOU ARE READING
𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanfictionتقریبا دیگه ناامید شده بود از همچی. حسابی خسته بود از آدمها، از خودش، از خدایی که به دادش نمیرسید ولی با اومدن فردی به زندگیش همه چیز تغییر میکنه حتی خودشم شروع به تغییر میکنه... - بهت اجازه نمیدم راجب کسی که عاشقشم و میپرستمش اینجوری حرف بزنی، پیر...