لحاف مزاحمی که نصف بدن پسر رو پنهان کرده بود رو پایین کشید و به پایین تخت پرت کرد، با شهوت نگاهی به بدن بلوری و شیو شدهاش انداخت؛ اون بدن و اندام زیبا نمیتونست متعلق به یه پسر ۱۸ ساله باشه!
- نمیتونم جلوی خودمو بیشتر از این بگیرم...
یه دستش رو روی باسن پسر که مماس با تخت بود، قرارداد. با یک حرکت از کمر باریکش گرفت و از سطح تخت فاصلهاش داد.
بوسهای روی گردن براقش نشوند و کیس مارکهاش رو تا سینهاش ادامه داد.
دو انگشت وسطش رو روی نیپل صورتی رنگ و سیخشده پسر قرار داد و با انداختن فاصله بین دو انگشتش، نیپلش رو بین اونها قرار داد و فشرد.
- جوری که نیپلات تو همون لحظه اول سفت میشن، زیباتر از هرچیزیه
- کی میخوای از زدن این حرفای خجالت اورت دست بکشی؟
چشمکی به پسر شرمزده که سعی میکرد از زیر نگاههای داغش فرار کنه زد و با لمس گونه سمت راستش لبخندی به لطیفی گلبرگ زد و دم گوشش گفت.
- تا وقتی که بمیرم و دیگه قادر به حرف زدن نباشم!
- مرگ چیزی نیست که آدمی مثل تو به راحتی قبولش کنه
گویا قرارنبود هیچکدوم از اونها خودش رو تسلیم کنه و بازنده بحث بشه.
جونگکوک لبخند شلی به عزیزش زد و با گرفتن دستش که دور گردنش قرارداشت، به سمت عضوش هدایتش کرد و وادارش کرد با دست کوچیک و ظریفش اون تیکه گوشت بزرگ رو لمس کنه و دیوونهتر از همیشه بکنتش.
- زمانی که عشقم نسبت بهت تموم شده باشه یعنی مرگ من فرا رسیده
صبرش ته کشید و تردید رو کنار گذاشت...
از پوزیشن عاشقانهای که داشتن بیرون اومدن و همونطور که دستش هنوزم دور کمر پسر حلقه بود، به شکم خوابوندش و با پرش کوتاهی که انجام گرفت، بالای باسن برهنهاش قرار گرفت.
- باسنتو جوری بالا بگیر که سوراخت تو محدوده دیدم باشه، زود باش توله !
درحالی که زبونش رو روی لبش میکشید و به سمت اون باسن خوشفرم و سفید خم میشد، زمزمه کرد.
- به اندازه کافی وقت تلف کردیم
پوزیشن داگ استایلی رو به خودش گرفت و با شیطنت تکون کوچیکی به دو لپ باسنش داد؛ هوا برای جونگکوک گرمتر شده بود و قطرات عرق پشت کمر و صورتش ظاهر میشدن.
پاهای تهیونگ رو کمی ازهم فاصله داد و خودش رو عقب کشید تا صورتش دقیقا مقابل سوراخش قرار بگیره.
زبونش رو با یک حرکت داخل سوراخ دست نخورده و تنگ پسر فرو کرد و چند دور درونش چرخوند.
- اه... آهههه اخ!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟
Fanficتقریبا دیگه ناامید شده بود از همچی. حسابی خسته بود از آدمها، از خودش، از خدایی که به دادش نمیرسید ولی با اومدن فردی به زندگیش همه چیز تغییر میکنه حتی خودشم شروع به تغییر میکنه... - بهت اجازه نمیدم راجب کسی که عاشقشم و میپرستمش اینجوری حرف بزنی، پیر...