part32

293 29 0
                                    


حدود یک‌سال از رابطه‌شون می‌گذشت و افراد زیادی بجز دوست‌های نزدیک و صمیمیشون از این قضیه باخبر نبودن‌.

برای اینکه پدر و مادرشون شک نکنن، تصمیم گرفتن یه خونه‌ی کوچیک تو محله‌ی متوسط سئول خریداری کنن...

تهیونگ به دروغ به پدر و مادرش گفته بود برای درس خوندن بهتر و با تمرکز بیشتر، نیازه که یه خونه‌ی مجردی داشته باشه و گاهی اوقات به خانواده‌اش سر بزنه.

البته قرارشد خونه‌ی به اصطلاح دوستش بمونه و اون دوستش درواقع، دوست‌پسرش بود!

در طرف دیگه جونگکوک شانس بیشتری داشت.

اون در مواقع معمولی هم زیاد اطراف خونه‌شون پیداش نمی‌شد و به کمک پدرش اپارتمانی بزرگ و مجزا اجاره کرده بود؛ پس نیازی به توضیح اضافه به پدر و مادرش نداشت.

با برداشتن سبد کوچیک و کرمی رنگی که از حصیر درست شده بود، کاپ کیک‌های خونگی‌اش رو داخلش گذاشت.

از آشپزخونه بیرون اومد و با روی پنجه‌ی پا راه رفتن سعی داشت ببینه پسر دیگه مشغول چه کاریه.

با دیدن تختی که نامرتب بود و بالشتی که لای پای پسر فرو رفته بود و گاهی محکم فشرده میشد، سری با تاسف تکون داد.

- لنگ ظهره و اون گنده بک مثل خرس خوابیده

شانه‌هاش رو بالا انداخت و بعد چک کردن خونه و مطمئن شدن از خاموش بودن گاز، به سمت در رفت و بعد پوشیدن صندل‌هاش، سوار آسانسور شد.

دکمه‌ی پارکینگ رو فشار داد، اما یکی قبل اون دکمه‌ی دیگه‌ای رو فشار داده بود.

پوفی کشید و نگاهی به ساعتش انداخت.‌

اگه دیر می‌کرد جونگکوک عصبانی میشد‌ و شروع به گیر‌دادن می‌کرد.

- کدوم مردم‌آزاری همچین‌کاری کرده؟! اگه اینجا بود یه مشت تو صورتش میزدم

لب‌هاش رو با حرص جویید و با ورود شخصی قدبلند به آسانسور، اخم‌هاش رو در هم کشید و با حرص بهش خیره شد.

- هی آجوشی

مرد با شنیدن کلمه‌ی آجوشی سریع ماسکش رو پایین کشید و بعد سرفه‌ای که کرد لب زد.

- آجوشی خودتی فسقلی!

دست‌هاش رو مشت کرد و نگاهی از پایین به بالای مرد انداخت.‌ اگه میخواست باهاش دعوا کنه به احتمال صد در صد کتک می‌خورد.

بهش می‌خورد نزدیک ۳۰ سال یا شایدم کمتر داشته باشه. با این‌حال هیکل رو فرم و بنظر قوی‌ای داشت.

آسانسور ایستاد.

بعد اینکه تهیونگ با عجله از در بیرون رفت، اون مرد مرموز با بالا کشیدن ماسکش، از زیر اون نقاب مشکوکش لبخندی کج و ریز زد و با نگاهش سر تا پای تهیونگ رو که تو لباس‌های معمولی هم هیکل خوبی داشت رو از نظر گذروند.

𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟Where stories live. Discover now