part46(Last part)

470 27 8
                                    

با صورتی پریشون و درهم پا به مکانی که شادی‌اش در اونجا حبس بود گذاشت!
جلوی راه پرستاری که حکم زندان بان رو داشت رو گرفت و صداش در شلوغی گم شد.
دختر تکه‌ای از موهاش رو به پشت گوشش انداخت.
- میشه دوباره تکرار کنید؟

- وقت ملاقات تموم شده؟

لبخندی زد و با دستش ته راهرو رو نشون داد؛ جایی که تهیونگ در اونجا بستری شده بود.
- هنوز چند دقیقه‌ای مونده

سری تکون داد و تعظیم کوتاهی کرد.
نفهمید با چه سرعتی و چطور خودش رو به اتاقِ پسر رسوند‌.

روی صندلی‌ای که کنار تخت قرار داشت نشست و با کمترین صدای ممکن صندلی رو به جلو حرکت داد. دست‌های سرد تهیونگ رو با نرمی قفل دست‌های خودش کرد.
همونطور که مراقب بود فشاری بهش وارد نکنه، کمی بدنش رو خم کرد و بوسه‌‌ی پراحساسی بر روی وسط پیشونی‌اش نشوند‌.
نگاهی به پای عمل شده‌اش انداخت.
چهره‌اش با دلخوری جمع شد و چین‌هایی در قسمت بین ابرو و چشم‌هاش ایجاد شدن. دوباره به سرجای اولش برگشت و کمر خمیده‌اش رو صاف کرد.
- خیلی اذیت شدی، نه؟ ای‌کاش راهی برای منتقل کردن دردت بهم بود

تصمیم گرفت با زدن بوسه‌ به اجزای صورتش، مرحم زخم‌های کوچیک و بزرگش بشه.
با یک دستش گونه‌اش رو نوازش می‌کرد و دست آزادش رو روی بازویی که در لباس بیمارستان پنهان شده بود، بالا و پایین می‌کرد.

سرش رو روی گوشه‌ی تخت گذاشته بود و افکار مختلفش اون رو به خواب دعوت کردن.
با شنیدن سر و صدایی که از بیرون از اتاق میومد، سرش رو بالا برد و اخمی از گیجی کرد.
دست ظریف و بی‌حرکت تهیونگ رو به ارومی ول کرد و به سمت در رفت. بازش کرد و چهره‌ی عصبی جیمین درحالی که مشغول بحث با پرستار بیچاره بود در جلوش ظاهر شد. نگاهی به یونگیِ خجالت‌زده کنارش انداخت.
- منظورتون چیه که نمیتونم ببینمش؟ پس جونگکوک چطوری هنوزم توی اتاقه؟

- خواهش میکنم آروم باشید جناب پارک‌. وقت ملاقات تموم شده، من وظیفمه مطلعتون کنم

یونگی دستش رو محکم روی شانه‌ی دوست‌پسرش گذاشت و فشرد. ابروهاش رو بالا انداخت و با چشم‌هاش بهش اجازه‌ی پیشروی نداد.
دست‌هاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و بدنش رو به خودش چسبوند.
رو به پرستار شرمنده لب زد.
- متوجهیم... شما میتونید به کارتون ادامه بدین، بابت سر و صدایی که راه انداختیم خیلی متاسفم!
دختر لبخند ملایمی زد و خودکار توی دستش رو داخل جیب شلوار سفیدش فرو برد. درحالی که ازشون دور می‌شد بلند گفت.
- مشکلی نیست

هردو همزمان نفس عمیقی کشیدن و با چشم‌هایی خندون بهم زل زدن؛ هرکدوم غرق دیگری بود.
تازه نگاهشون به پسری که سرفه می‌کرد تا جو عاشقانه‌شون رو از بین ببره افتاد.

جیمین به سرعت به سمت جونگکوک رفت و با گرفتن از بازوش، فریاد کشید.
- کجا غیبت زده بود؟ چه بلایی سر دوست عزیزم آوردی؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 29 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟Where stories live. Discover now