part41

203 18 0
                                    

تا جایی که میتونست به اون پسری که تمام افکارش رو پریشون کرده بود اهمیتی نمیداد؛ اما مگه ممکن بود؟ قلبش افسار همه چیز رو به دست گرفته بود و با خودخواهی اون رو به سمت مردش هل میداد.
تمام عکس‌های دو نفری‌شون که پشت تک تکشون خاطراتی انباشته شده بودن رو پاک کرده بود، بجز یک عکس...
اون عکس یادآور روزی بود که به هیچ وجه نمی‌تونست فراموشش کنه!

*فلش بک*
- هی پاپی دیرمون میشه، یکم عجله کن

- جونگکوک‌شی... چقدر غر میزنی

با دیدن کراپی که تن پسر بود و قسمتی از پوست سفیدش رو به نمایش می‌گذاشت، اخمی کرد. دست‌هاش رو دور کمرش حلقه کرد و با خشونت در آغوشش مچاله‌اش کرد.
- خوشت میاد بقیه با اون نگاهای چندش آورشون قورتت بدن؟

دلخور از قضاوتی که راجبش کرده بود، سرش رو بالا آورد و خیره در چشم‌های یخی‌اش لب زد‌.
- میخواستم برای تو خیره‌کننده بنظر برسم!

با همین جمله‌ی کوتاه داغ کرده بود. هر دو دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بدن نحیفش رو به میز پشتش فشرد.
- حتی در بدترین حالتت هم باشی برای من افسونگری

گونه‌هاش به سرعت ر‌نگ گرفت. تازه چندماه از آشنایی‌شون می‌گذشت و اون عادت به این حرف‌های رمانتيک نداشت.
با حس جسم بزرگی که رفته رفته حجیم‌تر میشد و بیشتر میتونست لای پاهاش حسش کنه، با فرو بردن انگشتش در کتف جونگکوک، پرسید.
- این... اینی که هی گنده‌ میشه چیه؟!

چند لحظه ماتش برد. یعنی اون پسر اینقدر معصوم و بی‌تجربه بود که چیزی از تحریک شدن نمیدونست؟
دلش می‌خواست بلند قهقه بزنه و از چهره‌ی گیجی که براش خوشايند بود عکس بگیره و اون لحظه رو ثبت کنه.
برای لحظه‌ای تهیونگ‌ رو از حصار محکمش رها ساخت تا به دنبال گوشی‌اش بگرده.
- دنبال چی ای جونگکوک‌شی؟

- گوشیم... ولی نمیتونم پیداش کنم

- بزار منم یبار دقیق‌تر دنبالش بگردم!

شانه‌ای بالا انداخت و خیره به پسرکش موند.
تهیونگ دست‌های ظریفش رو روی جیبی که در قسمت سینه‌ی پیراهن پسر قرار داشت حرکت داد و همونطور ‌که نوازش‌گرانه پایین می‌رفت دستی به داخل جیب‌هاش کشید.
- انگار واقعا گم شده

جونگکوک که راضی از مالش‌های پسر بود، نیشخندی زد و با فشردن شانه‌هاش بوسه‌ی کوتاهی بر گوشه‌ی لبش کاشت.
لبخندی حیله‌گرانه زد.
- به کارت ادامه بده کوچولو

عصبی لب زد.
- چرا اینقدر زود تحریک میشی؟ با یدونه دست زدن هم...

تازه فهمید چی داره میگه! دستش رو به شدت جلوی دهانش قرار داد و با سری پایین افتاده و گونه‌های گل انداخته، گوشی خودش رو به دستش سپرد.
- بیا با گوشی من عکس بگیریم

𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟Where stories live. Discover now