part31-2

307 27 2
                                    


در رو باز کرد و با دیدن فضای تاریک مقابلش، با ناامیدی آه بلندی کشید. بازهم دیر رسیده بود و معبود زیباش به خواب رفته بود.

زیرلب زمزمه اروم و پشیمونی سر داد‌.

- پاپی منو ببخش...

بدون توجه به چیزی، یک‌راست به سمت اتاق مشترک و نسبتا کوچیکشون راه افتاد. سعی کرد کمترین سر و صدای ممکن رو ایجاد کنه و بعد آویز کردن لباس‌هاش به چوب‌رختی، روی تخت نشست و دستی به جایی که تهیونگ می‌خوابید، کشید.

درکمال تعجب با جای خالی‌اش مواجه شد!

اخمی از گیجی روی صورتش جا خشک کرد. با نگرانی به سمت هال پا تند کرد و با زدن کلید برق، همه‌جا روشن شد.

با شنیدن صدای چیزی شبیه به بمب شادی از پشت سرش، کاغذ ریزه‌های رنگی رنگی‌ای روی صورت و شونه‌اش ریختن و شوکه‌اش کردن.

- Happy birthday to you... Happy birthday to you... Happy birthday, Happy birthday... Happy birthday to my jungkookie!!

با شنیدن صدای اشنا و دلنوازی که اهنگ مخصوص تولد رو میخوند، سریع به عقب برگشت و با دیدن چهره مورد‌ علاقه‌اش که با کیکی کیوت و کوچولو در دستش لبخندی روشن‌تر از نورِ لامپ می‌زد، سریع کیک رو از دستش گرفت و روی میز کنارش گذاشت و پسر رو به آغوشش کشید.

- پاپی کوچولویِ من یه دنیا ازت ممنونم

اشک‌هاش راه خودشون رو پیش گرفته بودن و پشت تهیونگ رو خیس میکردن. فین فینی کرد و بدن نحیف الهه‌اش رو بیشتر تو آغوش گرمش حل کرد.

بوسه محکم و عاشقانه‌ای روی موهای ابریشمی‌ پسر نشوند.

جونگکوکی که با هیچ‌ چیزی احساساتی نمیشد، الان جوشه اشکش راه افتاده بود و نمی‌خواست متوفقشون کنه؛ حتی اگه با له شدن غرورش همراه میشد.

تهیونگ لبخند زیبا و بزرگی زد و با حلقه کردن دست‌هاش دور گردن پسرِ لبریز از احساسات، بوسه ریز و کوتاهی روی لبش نشوند.

پسر بزرگتر که هنوز در شوک سورپرایزش بود، شوکی دیگه بهش وارد شد و تا از حرکت ایستادن قلبش چیزی نمونده بود.

این بار اولی بود که تهیونگ خودش برای بوسه پیش‌قدم می‌شد.

تهیونگ با خجالت رو برگردوند و سریع به سمت کیک رفت و با برداشتنش به سوی آشپزخونه راه کج کرد.

لبخند ذوق‌ زده‌اش لحظه‌ای از روی صورتش پاک نمیشد. به دنباله تهیونگ رفت و روی صندلی نشست.

- پاپی، خسته که نشدی؟

دستی به گونه‌اش کشید و با کشیدن لب‌هاش به داخل دهنش‌ لب زد.

- نه!

سری تکون داد و با چشم‌هاش به پاهای باز شده ازهمش اشاره کرد، سپس به تهیونگ چشم دوخت.

𝙵𝚒𝚛𝚜𝚝 𝙻𝚘𝚟𝚎||𝚔𝚘𝚘𝚔𝚟Donde viven las historias. Descúbrelo ahora