همینکه لیسا وارد دانشکدهی شیمی دانشگاه SNU شد، اکثر نگاه ها به طرف اون برگشتن. قضیه بخاطرِ اینکه اون رو میشناسن نبود، این دختر یه استعداد و ویژگی خاصی داره، این بهش قدرت توی اسپات لایت بودن رو میده. هرچند که احتمالش زیاده این قدرت اکتسابی بوده باشه، بالاخره این خانم سال ها دنسر اصلی گروه ها بود.
دانشجو ها محو جذابیت و درخشش لیسا شدن. طوری که اون راه میرفت همچنان هم قوی بود هم همراه با ریتم بود. همینطور که همیشه بوده.
بعد از اینکه نوتِ قبلی رو از دفترچهی جنی خوند احساسات مختلفی ذهنش رو احاطه کردن. عصبانیت عنصر اصلی اون همه احساسات بود، بعد از اون مقدار زیادی ناراحتی، پشیمونی و حس حماقت همراهش بود.
اما عصبانیت! هیچی نمیتونه توصیف کنه چهقدر از اون زن لعنتی عصبانیه! اینقدر از رزان پارک عصبانیه که میتونه همین الان وارد کلاسش بشه و گردن باریک و قشنگش رو بشکنه!.
اون زمان وقتی جنی ازش فاصله میگرفت و از وقت گذروندن باهاش در میرفت رزی به پیش لیسا اومد تا درمورد جنی باهاش حرف بزنه.
اون دو نزدیک یک ساعت حرف زدن. اما این هدف اصلی نبود، لیسا با خوندن این نوت ها فهمید رزی دو دروغ به جنی و لیسا گفته.
دروغ اول : اون به جنی گفته که لیسا رو نمیشناسه.
این مسخره ترین چیزیه که لیسا حداقل توی یک سال شنیده بود. این دو دختر یه زمانی مثل خواهر بودن و اگه ژنتیک رو حساب نکنی صد در صد خواهر بودن. چون این دو با هم بزرگ شدن.
دروغ دوم : رزی اون روز که پیش لیسا اومد و باهاش حرف زد به لیسا نگفت که لیسا اون شب جنی رو بوسیده!. بهش گفت جنی فهمیده لیسا از دخترا خوشش میاد و وحشت زده شده!.
چرا باید رزی همچین حرفای احمقانه ای بزنه؟ چرا باید این دروغهای مسخره رو بگه؟
همهی این ها مشکوکه، یه مشکل بزرگی وجود داره و لیسا باید بفهمه اون چیه.لیسا یک سری دلایل داره و به اون ها مشکوکه. اون میدونه یه زمانی بین جنی و رزی چه چیزی بوده. اون کاملا مطمئنه اولین همخوابی جنی با رزی بوده. اون کاملا مطمئنه رزی هزار دل عاشق جنی بوده.
اما ممکنه اون هنوز این حسرت رو با خودش به دوش میکشه و جنی رو دزدیده باشه؟ چه چیزی توی رزی بوده که این دو هیچوقت نفهمیدن؟
لیسا روی صندلی نشسته بود، نگاه های دخترا و پسرایی که دارن براش غش و ضعف میرن رو نادیده گرفت و تموم مدت غرق فکر بود. توی ذهنش این نظریه ها رو روی ترازو قرار میداد و اون ها رو سبک سنگین میکرد. کدوم نظریه سنگین تره و احتمال بروز بیشتری داره؟
همینکه افراد کلاس به بیرون اومدن لیسا به طرف در هجوم آورد و مستقیما به طرف میز رزی حمله کرد. درست مثل پلنگی که دنبال شکاره.
YOU ARE READING
Jennie's Notes ( A JENLISA FANFICTION)
Fanfictionروزی که برای اولین بار چشم هام روی اون دختر فرود اومد زندگیم متوقف شد. اون بهم لبخند زد و به همین سادگی رنگ ها برام شروع به ساخته شدن کردن، روی دنیای تاریکِ من یه رنگین کمون بلند کردن. هرچند همینکه شروع به صحبت با همون دختر کردم فهمیدم اون با تموم...