Note 28📝

177 37 50
                                    

هرچند همین که دختر ها وارد ماشین هاشون شدن. لیسا وارد ماشین برادرش تهیونگ شد. اون اصلا توی حال خودش نبود و نمی‌دونست داره چه اتفاقی میفته. اون هنوز هفت سال پیش و کنار عشق زندگیش بود.

سرش رو روی شیشه‌ی ماشین گذاشت و دوباره شروع کرد به یاد آوردن خاطرات گذشته‌ش.

اون نمی‌خواست توی زندگی ای که جنی توی اون وجود نداره زندگی کنه.

_______________

اون دختر یکدفعه ای خودش رو روی تخت پرتاب کرد و از عقب روی اون فرود اومد. موهای بلند و قهوه ای رنگش به بالا پریدن و روی بدنش فرود اومدن.

بلافاصله خنده های نرمش سکوت اتاق رو در بر گرفت. خنده های اون این‌قدر شیرین بودن که شنیدن‌شون مثل خوردن عسل وسط تاریکی اتاق بود. این همون‌قدر بود که لیسا از خنده های اون لذت می‌برد. همین‌قدر از ته قلب و دوست داشتنی.

روی پهلو غلت خورد و به صاحب این اتاق نگاه کرد، لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت " میای یا نه؟"

لیسا دستش رو به پهلو گرفت " تاحالا این‌قدر شجاع ندیده بودمت"

" به‌نظر من که یکی خجالت می‌کشه"

چند قدم به طرف جنی برداشت و رو به روی اون ایستاد " چرا خجالت بکشم کیتن، هم؟"

لب هاش رو به درون دهان کشید و اون ها رو خیس کرد. تک تک حرکاتی که انجام می‌داد خیلی سکسی و وسوسه انگیز بودن.
" شاید خجالت می‌کشی جلوم لخت بشی"

یه ابرو بالا داد" می‌خوای ثابت کنم؟"

جنی دوباره خندید و شونه بالا داد " من که مشکلی ندارم راحت باش"

از این‌که نقشه‌ش جواب داده بود از ته دل هورایی کشید. اما سعی کرد حالت تحریک کننده‌ش رو نگهداره.

همین که لیسا شروع کرد به باز کردن دکمه های بلوزش اون تونست احساس کنه نفسش روی راه گیر کرد. قلبش از همیشه سنگین تر شد و با نگاه خیلی کنجکاوی به قفسه‌ی سینه‌ی اون زل زده بود.

هرچند که نگاه لیسا با جدیت تمام بود. با لبخند خیلی کوچیکی به جنی زل زده بود و تماشا می‌کرد چطور با دیدن یک ذره از پوست اون کنترل خودش رو از دست می‌ده. دکمه ها رو با همین حالت این‌قدر به پایین رفت که همه‌ی اون ها کاملا باز شده بودن.

بلوز مشکی رنگ رو از شونه‌هاش به پایین فرستاد و قبل از این‌که پلکی زده بشه اون بلوز روی زمین برهنه فرود اومد.

قدم بعدی نیم‌تنه‌ی ورزشی بود. طوری که اون دختر از لبه‌ی نیم تنه گرفت و دست هاش رو به بالا فرستاد باعث شد پیچ و خم های شونه و بازو هاش برای جنی معلوم بشه. برای همین آب دهانش رو به طور محکمی قورت داد و چشم های گشاد شده‌ش رو روی برآمدگی های نرم و سفید لیسا نشوند.

Jennie's Notes ( A JENLISA FANFICTION)Where stories live. Discover now