ناگهانی و بدون فکر به زبون آورد " جیسو صبر کن"
اون هم برگشت و نگاه سوالی ای به دختر نشسته تحویل داد.
نگاهش از روی صورت جیسو به نامهی توی دستش حرکت کرد " توجهی به اون آدرس پشتش کردین؟ اون از طرف دیاناست"
جیسو که ظاهرا تازه متوجه شده بود نامه رو بالا گرفت و به اون آدرس نگاه کرد.
لیسا با اخم نگاهش رو بین اون دو دختر چرخند " شماها میدونستین و همچین سرنخ مهمی رو پنهون کرده بودین، چرا؟ نمیخواین جنی پیدا بشه؟ میخواین فقط منو عذاب بدین؟ "
جیسو اخمش رو برگردوند، اما همچنان به نامه زل زده بود " من اصلا تاحالا نامه رو ندیده بودم"
رزی به حرف اومد " خب که چی اگه دیانا بهش کمک کرده باشه؟ الان یکدفعه ای دیانا قراره همه چیو بهمون بگه؟ "
لیسا با ناباوری زد روی پیشونیش" نه احمق! هزار تا اتفاق میتونه سر جنی اومده باشه. اگه دیانا بهش کمک کرده چرا جنی به جای خودش اسم دیانا رو به عنوان فرستنده گذاشته؟ شاید این نشونهی فریاد برای کمک بوده و نه درخواست برای اینکه کسی اون دفترو نخونه
اون داره سرنخ میده که ناپدید شدنش مربوط به دیاناست "شوکی که با این فرضیهی لیسا توی اتاق حاکم شد روی همه اثر گذاشت و منجر به یه سکوت ترسناکی شد.
تهیونگ سریع تر واکنش نشون داد و گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون آورد" شماره دیانا رو بگو بهش زنگ بزنیم"
لیسا از گوشهی چشم بهش نگاه کرد" شمارشو دیگه از کجا بیارم "
رزی پرید وسط حرفشون " دیانا با تو از همه بیشتر نزدیک بود"
" آره اما از وقتی کات کردیم دیگه حرف نزدیم، وقتی هم رفت آمریکا مشخصا شماره کره ایش رو دیگه نداره و من شماره آمریکاییش رو ندارم"
جیسو افکارشو به زبون آورد " ممکنه جنی آمریکا باشه؟ "
رزی جواب داد " لوکیشن این نامه که میگه یه زمانی بوده"
تهیونگ که همچنان با گوشیش ور میرفت گفت" بچها به دیانا دایرکت دادم، ببینیم کی جواب میده "
رزی دست به سینه به همهشون نگاه کرد" حالا حالاها جواب نمیده چون اونجا الان پنج صبحه، بیاین بریم شام بخوریم و بخوابیم و صبح بهش جواب بدیم"
همهی افراد توی خونهی رزی به نشونهی موافقت سر تکون دادن.
رو به تهیونگ و لیسا گفت" شما دوتا هم اینجا شب بخوابین تا فردا تحقیقاتمون رو ادامه بدیم"
لیسا میدونست امشب امکان نداره به راحتی بخوابه. هرچند از اول میدونست تا جنی رو پیدا نکنه یه خواب راحت به چشم هاش نمیاد. همه میدونستن جنی آدمی نیست که بدون هیچ دلیل و اخطاری فرار کنه. اون حتما الان جای راحتی نیست.
_________
YOU ARE READING
Jennie's Notes ( A JENLISA FANFICTION)
Fanfictionروزی که برای اولین بار چشم هام روی اون دختر فرود اومد زندگیم متوقف شد. اون بهم لبخند زد و به همین سادگی رنگ ها برام شروع به ساخته شدن کردن، روی دنیای تاریکِ من یه رنگین کمون بلند کردن. هرچند همینکه شروع به صحبت با همون دختر کردم فهمیدم اون با تموم...